ضال۲ (پارت ۱۲)
🦋:دنیا پر از آدمایی که دل شکستن ؛ولی هیچوقت دلشون شکسته نشده...
#پونه
میدونستم احمد امشب میاد خونه و شیفت نیست واسه همون شام درست کردم و منتظر نشستم تا بیاد....
#احمد
بعد از اینکه پارسا رو رسوندم... رفتم سمت خونه مادرم!
رباب:سلام مادر! بیا ...پونه کجاست؟
احمد:نمیدونم! احتمالا خونه...
رباب:دعواتون شده؟
احمد:میگن زنا زود عاشق میشن اما دیر فراموش میکنن! درسته؟
رباب:چی میخوای بگی؟
احمد:میترسم از خیالی که تو سرمه! میترسم پونه دلش با....
رباب:احمد!؟ خجالت بکش...
احمد:ولش کن..اومدم تو رو ببینم!
رباب:اومدی دیدن من یا اومدی قهر؟ پاشو ببینم! پاشو برو خونت... دختر مردم رو تنها گذاشتی.. همیشه که سر کاری! الانم که اومدی باهاش قهر کردی؟
احمد:اذیت نکن مامان! یکم بشینم میرم...
رباب:لازم نکرده.. گفتم پاشو برو! فکر های مسخره هم نکن..
#پونه
سفره رو چیدم! قیمه پخته بودم... غذایی که دوست داره...یکم دیر کرده بود اما برای احمد با شغلی که داره طبیعی بود...
احمد:سلام!
پونه:سلام...برو دست و روت رو بشور بیا شام!
احمد:میل ندارم! میرم بخوابم...
پونه:احمد! صبر کن...بیا دو دقیقه بشین کارت دارم!
احمد:بله؟ بفرما نشستم!
پونه:الان مشکل تو بچست؟
احمد:مشکل من اینه که تو داری بهونه الکی میاری! میگی کارگاه، اما همه کار ها داره خوب پیش میره! میگی شغل من، مگه قراره شغل من عوض بشه؟ اصلا تو چی میگی؟
پونه:(با بغض) میگم من! من ! پونه... کسی که درست وقتی افتاده بود، بلندش کردی...کسی وقتی مطمئن بود هیچکس رو نداره،شدی همه چیزش....
من! چون نمیخوام ولم کنی و بری! چون میترسم باز تنها بشم! نمیخوام دوباره بی کس بشم....
احمد:چرا من باید تو رو ول کنم؟
پونه:(با گریه)چون بدن من توانایی نگه داری بچه رو نداره! چون نمی تونم مادر بشم...
احمد:چی داری میگی تو؟
🦋:دنیا پر از آدمایی که دل شکستن ؛ولی هیچوقت دلشون شکسته نشده...
#پونه
میدونستم احمد امشب میاد خونه و شیفت نیست واسه همون شام درست کردم و منتظر نشستم تا بیاد....
#احمد
بعد از اینکه پارسا رو رسوندم... رفتم سمت خونه مادرم!
رباب:سلام مادر! بیا ...پونه کجاست؟
احمد:نمیدونم! احتمالا خونه...
رباب:دعواتون شده؟
احمد:میگن زنا زود عاشق میشن اما دیر فراموش میکنن! درسته؟
رباب:چی میخوای بگی؟
احمد:میترسم از خیالی که تو سرمه! میترسم پونه دلش با....
رباب:احمد!؟ خجالت بکش...
احمد:ولش کن..اومدم تو رو ببینم!
رباب:اومدی دیدن من یا اومدی قهر؟ پاشو ببینم! پاشو برو خونت... دختر مردم رو تنها گذاشتی.. همیشه که سر کاری! الانم که اومدی باهاش قهر کردی؟
احمد:اذیت نکن مامان! یکم بشینم میرم...
رباب:لازم نکرده.. گفتم پاشو برو! فکر های مسخره هم نکن..
#پونه
سفره رو چیدم! قیمه پخته بودم... غذایی که دوست داره...یکم دیر کرده بود اما برای احمد با شغلی که داره طبیعی بود...
احمد:سلام!
پونه:سلام...برو دست و روت رو بشور بیا شام!
احمد:میل ندارم! میرم بخوابم...
پونه:احمد! صبر کن...بیا دو دقیقه بشین کارت دارم!
احمد:بله؟ بفرما نشستم!
پونه:الان مشکل تو بچست؟
احمد:مشکل من اینه که تو داری بهونه الکی میاری! میگی کارگاه، اما همه کار ها داره خوب پیش میره! میگی شغل من، مگه قراره شغل من عوض بشه؟ اصلا تو چی میگی؟
پونه:(با بغض) میگم من! من ! پونه... کسی که درست وقتی افتاده بود، بلندش کردی...کسی وقتی مطمئن بود هیچکس رو نداره،شدی همه چیزش....
من! چون نمیخوام ولم کنی و بری! چون میترسم باز تنها بشم! نمیخوام دوباره بی کس بشم....
احمد:چرا من باید تو رو ول کنم؟
پونه:(با گریه)چون بدن من توانایی نگه داری بچه رو نداره! چون نمی تونم مادر بشم...
احمد:چی داری میگی تو؟