@nio0sha 💒🤍
کتابخونهی آقای هیگینز. جایی که همیشه عاشقش بودی و جایی که عشق زندگیت رو توش پیدا کردی. در حال گشتن دنبال کتاب ۵ فوت فاصله بودی که بهش برخورد کردی. اون مو های کوتاه و قشنگی داشت و به سمت عقب استایلش کرده بود. همونجا دستت رو گرفت و باهات دست داد و گفت اشکالی نداره. بهت لبخند زد و ازت خواست که باهاش به ناهار بری. بعد از دیت سومت هم دیگه رو بوسیدین.
کتابخونهی آقای هیگینز. جایی که همیشه عاشقش بودی و جایی که عشق زندگیت رو توش پیدا کردی. در حال گشتن دنبال کتاب ۵ فوت فاصله بودی که بهش برخورد کردی. اون مو های کوتاه و قشنگی داشت و به سمت عقب استایلش کرده بود. همونجا دستت رو گرفت و باهات دست داد و گفت اشکالی نداره. بهت لبخند زد و ازت خواست که باهاش به ناهار بری. بعد از دیت سومت هم دیگه رو بوسیدین.