@theblue_castle 💒🤍
طبق معمول وارد کافهی همیشگیت میشی تا صبحت رو با قهوهی مورد علاقت شروع کنی ولی وقتی وارد اونجا میشی، با گارسونی جدید روبرو میشی. باهاش هم کلام میشی و هنگام درست کردن قهوهت کلی میخندونتت. از شانس قشنگت، دقیقا موقعهی استراحتش رسیده بودی و تایم استراحتش رو هم به صحبت با تو اختصاص میده. در نهایت ازش خداحافظی میکنی و از کافه خارج میشی. شاید میاد که شمارشو رو نگرفتی و به کافه بر میگردی که بهم برخورد میکنین و همو میبوسین.
طبق معمول وارد کافهی همیشگیت میشی تا صبحت رو با قهوهی مورد علاقت شروع کنی ولی وقتی وارد اونجا میشی، با گارسونی جدید روبرو میشی. باهاش هم کلام میشی و هنگام درست کردن قهوهت کلی میخندونتت. از شانس قشنگت، دقیقا موقعهی استراحتش رسیده بودی و تایم استراحتش رو هم به صحبت با تو اختصاص میده. در نهایت ازش خداحافظی میکنی و از کافه خارج میشی. شاید میاد که شمارشو رو نگرفتی و به کافه بر میگردی که بهم برخورد میکنین و همو میبوسین.