-یک جمجمه ی قرمز .


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


Do you need say anything to me?
https://t.me/BiChatBot?start=sc-292088-Xz3j9sH

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


اوکی همش به کنار ولی جدی
یه بار نزنن تو ذوق ادم اتفاق خاصی میوفته؟


نیشکاخ"
#قسمت_سوم

ارتفاع کمتر میشد و کمر نیشکاخ به زمین سرد سنگی برخورد پیدا کرده بود  ، زخم های کوچکی سر باز کرده بودند . ساموئل مچ دستانش را رها کرده بود و دوباره اوج گرفته بود .
نیشکاخ با تشویش درونی خود ، نسبت به شنیدن حرف های ساموئل به شکاف میان دو سنگ پناه برده بود و با خودش حرف میزد:
_ نمیتونم از حرفای اون سرپیچی کنم حتی نمیتونم سوالی بپرسم ، باید زودتر تبدیل بشم .
از میان شکاف سنگ ها ، به آسمان چشم دوخت . خود را بر دو زانو انداخت و درحالی که برای آخرین بار خالقش را از نظر میگذراند شروع کرد به تبدیل شدن . ناگهان نگاهش بر سقوط کسی که نباید در آسمان گره خورد ، ساموئل درحال سقوط بود و تلاشی برای بازگشت نمیکرد . نیشکاخ بهت زده از آن سقوط بی دلیل خیزی به سمت دریچه برداشته ، بال هایش بی اختیار برای اوج آماده شده بودند و نگاهش وحشت زده ساموئل را صدا میزد ؛ یکی از دستانش به سمت سقوط او تاب برداشته بود ، که تمام نور وجودش به سنگ بدل شد و این مجسمه ی خوش تراش بی نقص از بین شکاف سنگ بر دنیای دیگری سقوط کرد .
توانایی دیدن یا حس کردن چیزی را نداشت ، زنده بود اما این زنده بودن در حبس سنگی قدرتش به خواب رفته بود و این انتظار ، نا امیدانه در زمان پیچ و تاب میخورد . مجسمه ی ظریفی که به شکل معجزه آسایی سقوطی نرم را در زمان دنبال میکرد.
در ساحلی شنی ، بر زمین کنونی نازل شد . خورشید از مابین پرهای سنگی بال باز شده اش، میتابید و شب ها ماه سایه ای از رنج او را در ساحل به نقش میکشید.
سال ها ، قرن ها ، هزاره ها میگذشتند . در هیچی وجود خود انتظار بی معنایی را طی میکرد، انتظاری که معنای هیچ را از پوچی به نیستی تغییر داده بود .

#سین_کاف


𝒆𝒏𝒆𝒓𝒂𝒕𝒂 dan repost
Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
𝒄𝒉𝒂𝒍𝒍𝒆𝒏𝒈𝒆

خب این پیامو فور کنید دیلیتون و اگرم دیلی نداشتین یا پرووایته ناشناس موجوده تا منم بهتون بگم اگه تو مانهوا بودید:
۱.ژانرش
۲.کرکترتون
۳.شغلتون
۴.وایب کدوم کرکتر رو میدین
۵.وایب دنیاتون(سعی میکنم ویدیو جور کنم اگه نیافتم که هیچ واس همه یه توضیح مینویسم)
۶.یه سناریو کوتاه
ظرفیتشم تا وقتیه که خط بزنم
جوابارم اینجا میزارم


میخواستم یه تغییری به داستان بدم ... یادم رفت چی بود ولی




نیشکاخ"
#قسمت_دوم

غرق در تماشای حضور ، کسی به شانه اش زد . برگشت ،فرشته ای که از گوشه های پلکش قطره ای زرین از جنس تاریکی رها شده بود را دید .نیشکاخ دست بلند کرد و قطره ای از آن اشک را پاک کرد ، در باورش چنین تاریکی نمیگنجید از ترس به خود آمد و اینچنین فهمید ؛ اگر خالقش چنان عاشق شود که تمام آن ها را ترک کند و نور هیچ شود ، چه بلایی نازل خواهد شد ؟
در همین فکر بود که دستش کشیده شد ، پیش از آن که به خودش بازگردد با کسی همراه شده بود که در پشت قفسه ی سینه اش سیاهی میتپید . دریچه ای از شکاف میان "آن چیزی که وجود دارد" و " آن چیزی که باید وجود داشته باشد" باز شد . زمزمه ای شنیده میشد:
_نیشکاخ ما نجات پیدا میکنیم. توجه خالق ، فقط برای ما باقی میماند.
از دریچه به پایین هول داده شده بود . وحشت، از فریادش سرچشمه گرفته بود و چندین و چند فرشته ی دیگر از سقف آسمان سقوط کردند . منظره ای تماشایی را در صفحه ی خلقت رقم زده بودند . خلاصه شده، در پناه بردنه موجوداتی از پاکی نور به پستی خاک . در راستای سقوط بال ها از کار افتاده بودند و نیشکاخ سایه ای از ساموئل را میدید ، کسی که هولش داده بود . فریادش در انتهای گلو بوی غریبی از خون گرفته بود و لحظه به لحظه به زمین نزدیک تر میشد . پیش از آن که برخورد خودش را با زمین حس کند ، ساموئل مچ دستانش را گرفت . نیشکاخ نگاهش را از بال های سیاه برافراشته شده بر پیکرش گرفت و به ساموئل گوش داد که با عجله کلمات را کنار هم مینشاند :
_ از اینجا برو در دل سنگ ها که پناه گرفتی تبدیل شو ، پروردگارمان میل شدیدی نسبت به خشم گرفتن به من کرده و من توانایی مخالفت با میل درونی اورا ندارم . همه ی اینها که تمام شود برمیگردم و تورا به جایگاهت پس میدهم .

#سین_کاف


𓏲ּ ֶָ֢ 𝐂𝐡𝐚𝐥𝐥𝐞𝐧𝐠𝐞 ; dan repost
𓏲 💭𓈈. 𝕹𝖚𝖒𝖇𝖊𝖗 𝟏
─══─━═─|◄•✠•►|─═━─══─

⩩ ִ  ֗ | • بهش میگفتن خونخواه‌ خدا
فرشته ای با بال های سیاهو سفیدو لباس هایی به سرخی خون هر انسان
نمادی از خشونتو بی رحمی عدالت
صدای موسیقی آرومش که آغشته به ملودیه حسرت و پشیمونی ابدی بود هر شب به رسایی باد صبحگاهی در گوش ساکنین پارادایس طنین انداز میشد

اون اخلاقای به ظاهر سردی داشتو بخاطر خونخواه بودنش از رو ظاهر قضاوت میشد
کنار گذاشته میشد و همیشه اخرین انتخاب دیگران بود
اما قلب نیمه سنگیه اون بخاطر همین قضاوت ها‌ی بی دلیل تغییر کرده بود که با تمام این ها برای هر مرگ به درد میومد
دردی که با نواختن جنون امیز الت موسیقیش بیانش میکرد

اولین بار اونجا دیدمش
درست بالای بزرگ ترین جنگ تاریخ
دوتا بال بزرگشو بهم میزدو در اوج آسمون نیمه تاریک با لباسای سرخش مثل یه خورشید سوزان رخ‌نمایی میکرد
که موسیقی دیوانه کننده‌ی ویولنش رو برای جنونه تمام سربازا با ظرافتو سرعت و بی رحمی تمام مینواخت

اون خورشید شبانگاهی بود که مرگ رو به همراه می‌اورد.

│ᝰຳ 𝐓𝐇𝐍𝐗 𝐔 𝐅𝐎𝐑
│‌ ‌ ‌ 𝐏𝐀𝐑𝐓𝐈𝐂𝐈𝐏𝐀𝐓𝐈𝐍𝐆
╰──────── @One_redskull


𝗣𝗶𝗾𝘂𝗲 dan repost
----------------------------------------------
𖥻 https://t.me/One_redskull 𖥻
----------------------------------------------


نیشکاخ"
#قسمت_اول

مابین وجود داشتن و نداشتن زمان ، لحظه ای که خالق به اصطلاح سرگرم تفکر برای خلق موجودی به نام آدمیزاد بود . تمام موجودات زاده شده از نور آرامش مینواختند و غرور می آفریدند ، ستایش میکردند و دستور میگرفتند .
چند وقتی میشد که صدای زمزمه ی تاریکی از سوی خالق ، توسط این موجودات زاده شده از نور و آتش شنیده میشد . وحشت رقیق و کمی زیر پوست چند تن از این فرشتگان خزیده بود و آوای خالقشان را به غم ترجمه میکردند . رنگ عمیقی از خون ایجاد شده ، به سرعت درحال گسترش میان موجوداتی بود که جز ستایش آن خالق یکتا بندگی دیگری را نمیکردند .
زمزمه هایی شنیده میشد ،مبنی بر اختصاص خاص علاقه و محبت آن یکتای برتر نسبت به موجودی که در فکر خلقش بود .
این خبر تک به تک میان فرشتگان شنیده میشد ، هر یک تلاش میکردند بلکه تشبیهی به آن موجود پیدا کنند و این محبت خاص را به دست آورند .
نیشکاخ ، از کنار تالار خلقت غرق در لذت دوست داشته شدنی کوتاه میل به تماشای خالقش کرده بود . نیشکاخ ،فرشته ای خلق شده به منظور "زیبایی" و رسالت "سنگ شدن" بود .
این تمام قدرتی بود که خالقش بر او ارزانی کرده بود ، به پیکری سنگی بدل میشد و این سنگ بودن تا زمانی ادامه پیدا میکرد که موجودی دیگر دست به تغییر شکل آن بزند ، میخ اهنی و چکشش را بردارد و ضربه ای بر سنگ بزند تا زیبایی بتراشد و اینگونه سنگ به نور بدل میشد و نیشکاخ نفسی تازه میکرد .

#سین_کاف




و دوباره


انگار نفسم زیر استخونای دندم گیر میکنه و بالا نمیاد


✨•𝑴𝒂𝒈𝒊𝒄𝒂𝒍 𝒘𝒐𝒓𝒍𝒅•✨ dan repost
• نژاد: fallen angel
• شغل: اونا به خاطر دیدن حقیقت تو رو از بهشت تبعید کردن ولی همیشه حق با تو بود
فرشته‌ی تبعیدی برای حفظ هویت خودش به تدریس درس «افسانه ها» تو مدرسه ی جادویی مشغوله :)✨🤌🏼
تا روزی که بتونه حقیقت خدایان رو ثابت کنه
• محل زندگی: تو دفتر کارت تو مدرسه ✨
https://t.me/One_redskull


_


انجلو کشف کردم


ازار رساندنش مایه ی مباهات است ؛
اذیت کردنش از سر دلتنگی است .
دل تنگیی که به زبان آورده نشده ؛
سوختنش تماشایی است و این نمایش
با دو تماشاگر قاضی و شاکی دنبال میشود.
قاضی حکم سکوت میدهد و نمایش اجرا میشود.
نمیفهمد و این نفهمی لبه ی تیز چاقو را نمایان میکند.
درک نشدن ، مرگ خود خواسته ای نیست.
از آن بیزاریی میجویم مگر در برهه ی زمانی خاص،
خاص بودنی نژاد پرستانه.
از آستانه ی نیازش ، پلک لبریز بود و دست میلرزید.
این سایه ها به استخوان هایم رحم نمیکنند‌.

#سین_کاف


حس معتادیو دارم که دروغای روزانت بهش نرسیده


_


شایدم مغزمو


یه جور غریبی ارومم
که میتونم از این ارامش روحمو بالا بیارم

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

46

obunachilar
Kanal statistikasi