🔅روایت رسیده از #تهران به کارزار منع خشونت خانوادگی 👇🏾👇🏽👇🏼
سارینا کنار در نشسته بود. داشت خوابش میبرد که پدرش داخل آمد و گفت مادرت کجاست. صدایش آنقدر بلند بود که تنم لرزید. یکدفعه سارینا دوید و پشت من قایم شد. مامان چرا من انقدر بدبختم؟ چرا مادر؟ الهی قربونت برم. چرا بابا تو رو میزنه؟ من با تعجب فقط به چشمان نگرانش نگاه میکردم. حس بدی داشت. درکش کردم. انتظار داشت برایش توضیح دهم. او فقط ۶ سال داشت. من برایش توضیح دادم بیمار است. پرسید چرا؟ یک کم پیچیده است. #اعتیاد دارد. فهمیدم حس بدی نسبت به این واژه دارد. پس چرا تو داد نمیزنی؟ یک سال بعد...
بدون اینکه بخواهم داشتم فریاد میزدم! دوباره سارینا پرید بغلم. تعجب کردم. به چشمهاش نگاه کردم. مادر حالا فهمیدم چرا بدبختم. چرا؟ چون بیماری! حس بدی گرفتم. چه بیماریای دارم؟ اعتیاد! در میان بهت و ناباوری خندیدم و بعد گریه کردم از اینکه دخترم بزرگ شده و درکم میکند. هم خوشحال شدم و هم ناراحت. حالا فهمیدم چرا دیگر #کتک نمیخوری. چرا؟ چون عواقب کتک خوردن تو باعث بیماریات شده. باز تعجب کردم. حس خوبی داشتم. درکم میکرد. چه توقعی ازم داری؟ مثل بابا نشو. چشم، هرچه تو بخواهی. من مادری که داد بزند را نمیخواهم. من مادر معتاد نمیخوام. من تو را پاک میخواهم. از اینکه انقدر بزرگ شده و درکم میکند و دوستم دارد خوشحال شدم و این انگیزه و هدف من برای پاکی است.
به خاطر خودم مادر سالم، خانواده سالم در نتیجه کودک سالم.
#خشونت_جسمی #چرخه_خشونت
goo.gl/RHxQ3j
https://t.me/pdvcir
👈🏽 شما هم میتوانید تجربیات خود را از #خشونت_خانوادگی به صورت حضوری، یا از طریق ایمیل pdvc.ir@gmail.com یا ادمین کانال تلگرام کارزار https://t.me/pdvci به دستمان برسانید یا آنها را با هشتگ کارزار منع خشونت خانوادگی در شبکههای اجتماعی منتشر کنید.
سارینا کنار در نشسته بود. داشت خوابش میبرد که پدرش داخل آمد و گفت مادرت کجاست. صدایش آنقدر بلند بود که تنم لرزید. یکدفعه سارینا دوید و پشت من قایم شد. مامان چرا من انقدر بدبختم؟ چرا مادر؟ الهی قربونت برم. چرا بابا تو رو میزنه؟ من با تعجب فقط به چشمان نگرانش نگاه میکردم. حس بدی داشت. درکش کردم. انتظار داشت برایش توضیح دهم. او فقط ۶ سال داشت. من برایش توضیح دادم بیمار است. پرسید چرا؟ یک کم پیچیده است. #اعتیاد دارد. فهمیدم حس بدی نسبت به این واژه دارد. پس چرا تو داد نمیزنی؟ یک سال بعد...
بدون اینکه بخواهم داشتم فریاد میزدم! دوباره سارینا پرید بغلم. تعجب کردم. به چشمهاش نگاه کردم. مادر حالا فهمیدم چرا بدبختم. چرا؟ چون بیماری! حس بدی گرفتم. چه بیماریای دارم؟ اعتیاد! در میان بهت و ناباوری خندیدم و بعد گریه کردم از اینکه دخترم بزرگ شده و درکم میکند. هم خوشحال شدم و هم ناراحت. حالا فهمیدم چرا دیگر #کتک نمیخوری. چرا؟ چون عواقب کتک خوردن تو باعث بیماریات شده. باز تعجب کردم. حس خوبی داشتم. درکم میکرد. چه توقعی ازم داری؟ مثل بابا نشو. چشم، هرچه تو بخواهی. من مادری که داد بزند را نمیخواهم. من مادر معتاد نمیخوام. من تو را پاک میخواهم. از اینکه انقدر بزرگ شده و درکم میکند و دوستم دارد خوشحال شدم و این انگیزه و هدف من برای پاکی است.
به خاطر خودم مادر سالم، خانواده سالم در نتیجه کودک سالم.
#خشونت_جسمی #چرخه_خشونت
goo.gl/RHxQ3j
https://t.me/pdvcir
👈🏽 شما هم میتوانید تجربیات خود را از #خشونت_خانوادگی به صورت حضوری، یا از طریق ایمیل pdvc.ir@gmail.com یا ادمین کانال تلگرام کارزار https://t.me/pdvci به دستمان برسانید یا آنها را با هشتگ کارزار منع خشونت خانوادگی در شبکههای اجتماعی منتشر کنید.