بلم آرام چون قویی سبکبار
به نرمی بر سر کارون همی رفت
به نخلستان ساحل قرص خورشید
ز دامان افق بیرون همی رفت
شفق بازیکنان در جنبش آب
شکوهی دیگر و رازی دگر داشت
به دشتی پر شقایق باد سرمست
تو پنداری که پاورچین گذر داشت
جوان پارو زنان بر سینهی موج
بلم میراند و جانش در بلم بود
صدا سر داده غمگین در ره باد
گرفتار دل و بیمار غم بود:
«دو زلفونت بود تار ربابم»
«چه میخواهی تو از حال خرابم»
«تو که با مو سر یاری نداری»
«چرا هر نیمه شو آیی به خوابم»
درون قایق از باد شبانگاه
دو زلفی نرم نرمک تاب میخورد
زنی خم گشته از قایق بر امواج
سر انگشتش به چین آب میخورد
صدا چون بوی گل در جنبش باد
به آرامی به هر سو پخش میگشت
جوان میخواند و سرشار از غمی گرم
پی دستی نوازشبخش میگشت:
«تو که نوشوم نئی نیشوم چرایی»
«تو که یاروم نئی پیشوم چرایی»
«تو که مرحم نئی زخم دلوم را»
«نمک پاش دل ریشوم چرایی»
خموشی بود و زن در پرتو شام
رخی چون رنگ شب نیلوفری داشت
ز آزار جوان دلشاد و خرسند
سری با او، دلی با دیگری داشت
ز دیگر سوی کارون زورقی خرد
سبک بر موج لغزان پیش میراند
چراغی کورسو میزد به نیزار
صدایی سوزناک از دور میخواند
نسیمی این پیام آورد و بگذشت:
«چه خوش بی مهربونی از دو سر بی»
جوان نالید و زیر لب به افسوس:
«که یک سر مهربونی دردسر بی»
#فریدون_توللی
@Plluma_group
@Plluma_group
@Plluma_group
به نرمی بر سر کارون همی رفت
به نخلستان ساحل قرص خورشید
ز دامان افق بیرون همی رفت
شفق بازیکنان در جنبش آب
شکوهی دیگر و رازی دگر داشت
به دشتی پر شقایق باد سرمست
تو پنداری که پاورچین گذر داشت
جوان پارو زنان بر سینهی موج
بلم میراند و جانش در بلم بود
صدا سر داده غمگین در ره باد
گرفتار دل و بیمار غم بود:
«دو زلفونت بود تار ربابم»
«چه میخواهی تو از حال خرابم»
«تو که با مو سر یاری نداری»
«چرا هر نیمه شو آیی به خوابم»
درون قایق از باد شبانگاه
دو زلفی نرم نرمک تاب میخورد
زنی خم گشته از قایق بر امواج
سر انگشتش به چین آب میخورد
صدا چون بوی گل در جنبش باد
به آرامی به هر سو پخش میگشت
جوان میخواند و سرشار از غمی گرم
پی دستی نوازشبخش میگشت:
«تو که نوشوم نئی نیشوم چرایی»
«تو که یاروم نئی پیشوم چرایی»
«تو که مرحم نئی زخم دلوم را»
«نمک پاش دل ریشوم چرایی»
خموشی بود و زن در پرتو شام
رخی چون رنگ شب نیلوفری داشت
ز آزار جوان دلشاد و خرسند
سری با او، دلی با دیگری داشت
ز دیگر سوی کارون زورقی خرد
سبک بر موج لغزان پیش میراند
چراغی کورسو میزد به نیزار
صدایی سوزناک از دور میخواند
نسیمی این پیام آورد و بگذشت:
«چه خوش بی مهربونی از دو سر بی»
جوان نالید و زیر لب به افسوس:
«که یک سر مهربونی دردسر بی»
#فریدون_توللی
@Plluma_group
@Plluma_group
@Plluma_group