📛 شعر ممنوعه ⛔️ dan repost
60 ((باز باران))
باز باران
باز تیر باران
باز اعدام سربداران
بی گوهرهای مقدس
با نام الله خفته در حبس
یادم آید مرگ یاران
یورش این قوم ننگین
بر سر دین
توی زندانهای ایران
من جوانی سی ساله بودم
همچو برگی از درختی افتاده بودم
بس که دیدم بیداد و ماتم
قتل مهسا ، مرگ نیکا
خشم جلاد ، ظلم صیاد
با شکمهای گرسنه
می دویدیم در پی نان
یادم آید ماه آبان
حذف مردم در خیابان
می شنیدیم با گوش خسته
استخوانها در هم شکسته
بر منبر خون ، شیخ هم قداره بسته
می گفت داستانهای خیالی
عبادتهای واهی
ولی ما از این خرافات و جهالت خسته ایم
ما از این دین و دیانت تا قیامت خسته ایم
کنون نشو نومید و بزن فریاد مستانه
بگو که عاقبت ضحاک رود بر باد افسانه
✍آ.ط
باز باران
باز تیر باران
باز اعدام سربداران
بی گوهرهای مقدس
با نام الله خفته در حبس
یادم آید مرگ یاران
یورش این قوم ننگین
بر سر دین
توی زندانهای ایران
من جوانی سی ساله بودم
همچو برگی از درختی افتاده بودم
بس که دیدم بیداد و ماتم
قتل مهسا ، مرگ نیکا
خشم جلاد ، ظلم صیاد
با شکمهای گرسنه
می دویدیم در پی نان
یادم آید ماه آبان
حذف مردم در خیابان
می شنیدیم با گوش خسته
استخوانها در هم شکسته
بر منبر خون ، شیخ هم قداره بسته
می گفت داستانهای خیالی
عبادتهای واهی
ولی ما از این خرافات و جهالت خسته ایم
ما از این دین و دیانت تا قیامت خسته ایم
کنون نشو نومید و بزن فریاد مستانه
بگو که عاقبت ضحاک رود بر باد افسانه
✍آ.ط