رامین مظهر


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


زادگاه: زمین | نژاد: انسانیت | سیاست: آزادی | مذهب: دوست‌داشتن

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


رقص

کمپوز و آواز: غوغا تابان
ترانه: رامین مظهر
تنظیم: فرهنگ رنجبر






بنشین و بشنو... می‌نویسم اعتراف خود
بی‍آب گشتم پیش‌تان از دست لاف خود

با من موافق نیستی، از خاطرت من هم
تصمیم می‌گیرم همیشه برخلاف خود

هر چیز دیدم، دیده‌ام از سادگی‌هایم
هر چیز دیدم، دیده‌ام از قلب صاف خود

یک کوه دارم در گلویم، می روم تا که
گریه کنم این کوه را زیر لحاف خود

در چند جمله می‌نویسم از تنت ناگاه
به وجد می‌آیم خود از پاراگراف خود

دیوار ما را غار کرده مرمی... آنسویش
بنشین و بنگر سوی دنیا از شکاف خود

اینسو کسی مشغول عشق و شعر و بی‌نانی‌ست
آنسو جهان سرگرم پول و اختلاف خود

رامین مظهر


خورده بر سرم دیوار، روی پشه‌ای بوتم
شب رسیده تا نیمش، بین دود می‌لوتم

بی‌نقاب، بی‌باکیم، واقعا خطرناکیم
شهر آتشی سرشار، من گدام باروتم

عکس جیبی یارم، دوستان بیکارم
ریه‌های بیمارم، چشم‌های مبهوتم

شب رسیده تا نیمش، تا نهایتِ بیمش
تا به نیم این کوچه، پیچ می‌خورد سوتم

مثل بغض پنهانیم، ما بهم نمی‌مانیم
تو که گربه‌ای در هند، من که موشِ بیروتم

سردی‌ات، تبت از کیست؟ سرخی لبت از کیست؟
روی خاک افتیده، سرخ سرخ شاتوتم

تا درندگی کردن، تا به زندگی کردن
کل چیز آماده‌ست: سنگ قبر و تابوتم

دست‌ها رها... پاها... من کجاستم حالا؟
خیلی از شما بالا، غار شد فراشوتم

رامین مظهر


کمونیست مزخرفی هستی، پدرت یک قبیله اخوانی
در جهانی که جاهلان جمع اند احمقی که کتاب می‌خوانی؟

برخلاف تمام مردم شهر دل به شعر و شعور خود دادی
همه دنبال چتر می‌گردند، تو به دنبال کشف بارانی

پدرت دشمنت شده گرچه خون دل خورد تا کلانت کرد
او که از حال تو نمی‌داند، تو که از حال او نمی‌دانی

در دیاری که فضل انسان‌ها به تفنگ و تبر خلاصه شده
در دیار سگان رهبرساز، تو غلط می‌کنی که انسانی

پشکی در میان باطله‌ها، عاشقی غرق گریه‌ها، گله‌ها
خانه‌ای در مسیر زلزله‌ها، روزها انتظار ویرانی

مسجدی غرق مردم‌آزاری، بمب‌های میان الماری
تف ملای مست نصواری، زیستن با جماعت جانی

دین، مریضی مزمن ساری، پر مهمات بودن گاری
اشک‌هایی که باز شد جاری بین آیات ناب قرآنی

عاشق گوزهای مودودی، کشته‌ای خویش را و موجودی
هویت‌‌های رو به نابودی... غیرت مضحک خراسانی

در دهان خودت کفی استی، بمب افتاده در صفی استی
کمونیست مزخرفی استی در جهان پر از مسلمانی

تک درختی شدی که خوردت باد، برگ‌هایت یکی یکی افتاد
باش تا انتها چه خواهد داد تا هنوز ابتدای آبانی

نامه‌یی در جلیقه‌ات ماندی، نقطه‌یی بر شقیقه‌ات ماندی
ساعت هشت شب خبرها گفت: شاعری روی بیت پایانی...

رامین مظهر

* دکتر مهدی موسوی عزیز نیز غزلی با این وزن و قافیه دارد.


در کوچه‌های خاکی «برغس» رها شدی
تنها، غریب، پر پر، بی‌کس... رها شدی

حجب و حیا و فصل بلوغت فرا رسید
مابین آیه‌های مقدس رها شدی

از آبشارهای بلند جهان به زیر
غلتیده سیب وحشی نورس! رها شدی

کاغذپران کوچک من بودی و تفنگ
چون باد می‌وزید سرت...
پس رها شدی

از بلخ رفته بودی مشهد... پَسَت زدند
از قندهار سوی بنارس رها شدی

بین حرمسرای قذافی گریستی
در دست‌های چند ملوث رها شدی

از دین و قوم و کشور و فرهنگ در گریز
از چارچوب‌های مشخص رها شدی

بس از نشیب دره فرو ریخت... ریخت... ریخت...
اشک تو ریخت... ریخت... در این بس رها شدی

در جای جای جان تو چره رها شده
دنیا بسی است در ته دره رها شده

رامین مظهر


رقص یعنی که معترض استی


روز شد... آفتاب یخ زده بود
شهر در زیر آب یخ زده بود

یکی از دشمنان باران بود
مردی از گله‌های ایمان بود

آسمان را گلوله باران کرد
او از این کارها فراوان کرد

دشمن سیب و توت و ناجو بود
دشمن بادهای خوشبو بود

دشمن سار، بال‌ها، پرها
دشمن گیسوان دخترها

دوست‌دار پر از قساوت دین
دشمن ابرهای فروردین

چشمم اسفنج شد در آب افتاد
آب‌هامان از آسیاب افتاد

کفر «شاه جوان» و ملاها
خون و مشروب و نان و ملاها

دین و خون و تفنگ بلوا کرد
بعد «ملای لنگ» بلوا کرد

گریه را از کجا شروع کنم؟
«طالبان» آمده، رکوع کنم؟

شهر بیمار، شهر بیتاب است
گریه‌های بلند «زریاب» است

هم صدای تفنگ، هم گیتار...
آمد از دور ضجه‌های «غبار»

دشت‌ها، آبشار در آتش
باغ‌های انار در آتش

بین شهر شلوغ تنها سوخت
چند تا «ظاهر هویدا» سوخت؟

سار و سرو و اکاسی افتاده
چند «قهار عاصی» افتاده؟

کابل و خون و جنگ و آزادی ست
جنگ «ملای لنگ» و آزادی ست

جنگ قیچی و برگ و گلدان‌ها
جنگ سرخ انار و دندان‌ها

برفم و فصل، فصل گرمی‌هاست
جنگ گنجشک‌ها و مرمی‌هاست

خواب خوش در سر «امان الله»
گیسوی همسر «امان الله»

دیگ داغی شده سر آمده اند
خوانده «الله اکبر» آمده اند

خوب‌ها، نیک‌ها و زاهدها
ریخت از کوه‌ها مجاهد‌ها

مثل گل زیر پای طالب‌ها
شهر در دست‌های طالب‌ها...

دختران حوالی‌ات مردند
باغ‌های شمالی‌ات مردند

داشت در دست‌های‌شان شلاق
نظرشان، صدای‌شان: شلاق

باد تند است و بید آزادی
رقص کن با امید آزادی

شب فراگیر... روز اناهیتا!
ایستاده هنوز اناهیتا...

رود غران و کوه اناهیتا
جنگل پر شکوه اناهیتا

فوران وقار اناهیتا
اقتدار، اقتدار اناهیتا

رقص کن تا که جنگ سر برسد
یار کوچیده از سفر برسد

خانه خانه دوباره می‌ببرند
رقص کن رقص کن که پی ببرند:

شهر ما شهر جنگ و کشتن نیست
شهر اسامه بن لادن نیست

رقص مابین شهر پر اشباح
رقص در صنف‌های دانشگاه

رقص با زوربانی یونانی
بین آیات ناب قرآنی

رقص ماری میان سنجدها
رقص بر دور دور مسجدها

رقص مابین داستان چخوف
رقص بر ضد «امر بالمعروف»

چشم پر گریه، دست پر گل سرخ
رقص از خیرخانه تا پل سرخ

طعم خشخاش، بوی پونهٔ من!
اشک افتاده روی گونهٔ من!

من تو ام، من خودِ جنون تو ام
رقص مشروب بین خون تو ام

رقص دستان غرق خینهٔ تو
رقص لب‌هام روی سینهٔ تو

بعد از آذان مولوی در شهر
لخت چون باد می‌دوی در شهر

در زمین‌های وحشی تریاک
بین آمارهای وحشتناک

بر سرت آهن است، «نه» گفتی
بوسه «نه» گفتن است، نه گفتی

پس مرا بار بار بار ببوس
بعد از آواز انفجار ببوس

هله در شهر، در دهات ببوس
بین موج تظاهرات ببوس

بعدِ فصل بدِ جهاد ببوس
بعدِ فتوای ارتداد ببوس

قالِ قالِ... فلان حدیث ببوس
تف به مزدور انگلیس ببوس

آخ... بوسیدنت معلق باد
بوسه‌هایت حرام مطلق باد

رقص کن مثل گیسویت در باد
رقص کن... رقص کن... زیاد... زیاد...

خسته از ایسم‌ها و تز استی
رقص یعنی که معترض استی

رامین مظهر


فاطمه اختصاری dan repost
ویژه‌برنامه چشم‌انداز به مناسبت روز جهانی زن با حضور من، فرآواز و رامین مظهر عزیز

https://iranintl.com/ویدیو/چشم‌انداز-۱۵-اسفند-ویژه-برنامه-چشم-انداز-به-مناسبت-روز-جهانی-زن


شهرها مرده برف‌ها کفن اند
کافه‌ها غرق گریه‌های من اند

کیستی که همه ترورستان
با تو سرگرم دوست‌داشتن اند

چشم‌هایت چقدر سگ هستند
قهرهایت چقدر کرگدن اند

آه لب‌هایت... آب خواهد شد
قندهایی که داخل دهن اند

سیب‌هایی که در سبد استند...
سیب‌هایی که بین پیرهن اند...

سیب‌هایی که پشت آیفن‌ها...
سیب‌هایی که بخشی از بدن اند...

همه‌گی مال چند بورژوا
همه‌گی سهم چند اهرمن اند

همه در حال شی شدن هستند
همه در حال تن فروختن اند

[از غزل چند بیت حذف شده
بیت‌هایی که واقعاً خفن اند]

عاشقان تو دور از آغوشت
ماهیان نشسته در لجن اند

مثل آهنگ‌های احمد ظاهر گنجشک‌های بی وطن اند

«وای باران باران
شیشهٔ پنجره را باران شست
از دل تنگ من اما
چه کسی نقش ترا خواهد شست؟»

[نظم این شعر را به‌هم زده است
بغض‌هایی که قاتلان من اند]

عاشقانت چقدر گریه کنند؟
داینسورها چقدر جان بکنند؟

شعر: رامین مظهر
آواز: غوغا تابان
تصویر: ماهیار شیرزاد


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish


هنوز ناله‌ی تو هست! هست شانس هنوز
پر است عشق من از گریه آمبولانس هنوز

غروب...
[سرخ شده پس‌زمینه]
افتادی...
گلی به دست، گلوله به سینه افتادی

سقوط از سر آپارتمان... زمین خوردی
گلوله آمد و تو ناگهان زمین خوردی

به جاده ریخته از دست‌های تو‌ گل سرخ
گلوله خوردی از «خیرخانه» تا «پل سرخ»

هنوز ناله‌ی تو هست! هست شانس هنوز
پر است عشق من از گریه آمبولانس هنوز

چه روزگار سگی... چشم‌ها و باران‌ها...
پر است عشق من از ناله‌ات خیابان‌ها

تو سوختی... من و جزغاله‌ات، شفاخانه
پر است عشق من از ناله‌ات شفاخانه
...

شبیه ‌گریه‌ی دوران کودکی: آزاد
جوان شدیم... چنان بادبادکی آزاد

رها شدیم در آتش... هنوز یخ بودیم
درون مزرعه‌ی سبزشان ملخ بودیم

هزار سایۀ مشکوک پشت سر... باران...
رها شدیم دویده دویده در باران

رها شدیم که دنیا قبول‌مان بکند
ترا که قندی، این شهر در دهان بکند...

گلی اگر که فرو ریخت، آه می‌کردی
گلوله خوردی، زیرا گناه می‌کردی

گناه، گیسوی دستِ نسیم رفته‌ی توست
گناه، خنده‌ی بر روی لب شکفته‌ی توست

گناه، ابر که باران شده‌ست بر رویت
گناه، باد که بیگانه است و در مویت

گناه، نزدیکِ گوش تو صدای من است
گناه، بوسه‌ی تو روی گونه‌های من است

گناه، موسیقی، رقص، فیلم دیدن توست
بخاطر گل مریم به خون تپیدن توست

ثواب، مرمی‌شان در نبرد بیگانه‌ست
گناه، بوسه‌ی تو روی مرد بیگانه‌ست

ثواب، کشتن گنجشک‌های معصوم است
گناه، چشم تو، این چشم‌های مغموم است

ثواب، رقص گلوله، ثواب باروت است
گناه، رقص تو در زیر شاخه‌ی توت است

گناه، رقص تو در کوچه کوچه‌ی شهر است
گناهکار استی، شهر بد رقم قهر است
...

هنوز ناله‌ی تو هست، هست شانس هنوز
پر است عشق من از ناله آمبولانس هنوز

چه روزگار سگی، چشم‌ها و باران‌ها
پر است عشق من از ناله‌ات خیابان‌ها

تو سوختی... من و جزغاله‌ات، شفاخانه
پر است عشق من از ناله‌ات شفاخانه

قرار شد بگریزیم با هم از دنیا
پر است عشق من از ناله‌ات هواپیما
...
خزان شکست ترا برگ برگ... زنده بمان
گل شکفته‌ی من در تگرگ زنده بمان

نمیر تا که از این شهر سگ سفر بکنیم
نمیر تا که گناه زیادتر بکنیم

رامین مظهر


برشی از کتاب dan repost
Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
"می‌بوسمت"
از عشق، از امید، از فردا نمی‌ترسی
می‌بوسمت در بین طالب‌ها نمی‌ترسی
می‌بوسمت در گوشه‌ی مسجد نمی‌لرزی
در بین عطر وحشی سنجد نمی‌لرزی
می‌بوسمت در تاکسی‌ها، در خیابانها
می‌بوسمت بر ضد تکفیر مسلمانها

ترانه سرا: رامین مظهر
خواننده: #غوغا_تابان
@cutofbook


آموزشکده توانا dan repost
Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
می‌بوسمت

دم به دم و منزل به منزل دوستت دارم
بر ضد سنت‌های قاتل دوستت دارم
تو مومن استی و نمازت بوسه‌هایت است
تو فرق داری، اعتراضت بوسه‌هایت است
.
از عشق، از امید، از فردا نمی‌ترسی
می‌بوسمت در بین طالب‌ها نمی‌ترسی
می‌بوسمت در گوشه‌ی مسجد نمی‌لرزی
در بین عطر وحشی سنجد... نمی‌لرزی

می‌بوسمت در تاکسی‌ها، در خیابان‌ها
می‌بوسمت بر ضد تکفیر مسلمان‌ها
در بین زخم و خون و تاول‌ها بگیر از لب
در بین شلیک مسلسل‌ها بگیر از لب
.
می‌بوسمت در بین بغض و سوگواری‌ها
می‌بوسی‌ام در دار و گیر انتحاری‌ها
می‌بوسی‌ام تا لحظه‌ای در آسمان باشیم
در شهر پیر و مردنی‌شان جوان باشیم
.
گرچه جوانی تیغِ مانده روی گردن بود
با ناله‌ی ظاهر هویدا گریه کردن بود
تنها به خانه ماندن و تنها سفر کردن
با جیب خالی تا ته دنیا سفر کردن
مانند بغضی زیر باران منفجر گشتن
با «سید قطبی» در خیابان منفجر گشتن
.
شب‌ها «غزالی» خواندن و خواب بدی دیدن
هر برگ گل را در نگاه مرتدی دیدن
در مدرسه آموختن قتل برادر را
چاقو زدن از پشت، گل‌های صنوبر را

متن کامل:
https://goo.gl/SNF885

@Tavaana_TavaanaTech




با کارد می‌برّند اول بال آدم را
و بعد پرسان می‌کنند احوال آدم را

تقویم‌های لعنتی با هر ورق خوردن
برباد می‌سازند سن و سال آدم را

«چوتی بزن» موهای خود را، بسته کن لطفاً
سربازهای در پی اشغال آدم را

کردی مچاله «کاغذ یکبار مصرف» را
پس یاد داری طرز استعمال «آدم» را؟!

از بغض، از ودکا، دیازیپام، از سگرت
پر کردی از این چیزها یخچال آدم را

ای کاش از دوری تو مردم نداند کاش
مردم نپرسد علت تبخال آدم را

رامین مظهر


جای خدا و کعبه و قرآن بالاخره
سوگند می‌خوریم به باران بالاخره

تلویزیون ترا که نشان داد، رشد کرد
آمار مرگ‌ومیر جوانان بالاخره

دردت شبیه دسته گل تازه و سرم
کم کم عوض شده ست به گلدان بالاخره

آیینه مات ماند و تو مغرورتر شدی
از دست چند آدم حیران بالاخره

با دیدن تو کارگران فکر کرده‌اند
به چیزهای خوب‌تر از نان بالاخره

دستان تو به دور تنم... پیچ می‌خورد...
پیچک به دور میله‌ی زندان بالاخره

برگ درخت خشک شد و زیر پای ریخت
اینگونه خشک می‌شود انسان بالاخره

رامین مظهر


گیسو به دست باد نپاشی نمی‌شود؟
با باد هم رفیق نباشی نمی‌شود؟

لب را به جز خودم به کسی دیگری نده
چون برگ گل غذای مواشی نمی‌شود

لطفاً بکش به صورت من دستی و بگو
از درد تو سرم متلاشی نمی‌شود

این شعرهای بی‌سروپای پر از جنون
از فکر و ذکر جمع که ناشی نمی‌شود

حالم شبیه حالت آن تخم مرغ که از بام خورده است به کاشی نمی‌شود؟

چین و چروک صورت من بیش و بیشتر
موهای من برنجی و ماشی نمی‌شود؟

گفتی به عشق فکر نکن، واقعاً چطور؟
آدم بدون عاطفه ماشین نمی‌شود؟

رامین مظهر


شهرها مرده برف‌ها کفن اند
کافه‌ها غرق گریه‌های من اند

کیستی که همه ترورستان
با تو سرگرم دوست‌داشتن اند

چشم‌هایت چقدر سگ هستند
قهرهایت چقدر کرگدن اند

آه لب‌هایت... آب خواهد شد
قندهایی که داخل دهن اند

سیب‌هایی که در سبد استند...
سیب‌هایی که بین پیرهن اند...

سیب‌هایی که پشت آیفن‌ها...
سیب‌هایی که بخشی از بدن اند...

همه‌گی مال چند بورژوا
همه‌گی سهم چند اهرمن اند

همه در حال شی شدن هستند
همه در حال تن فروختن اند

[از غزل چند بیت حذف شده
بیت‌هایی که واقعاً خفن اند]

عاشقان تو دور از آغوشت
ماهیان نشسته در لجن اند

مثل آهنگ‌های احمد ظاهر گنجشک‌های بی وطن اند

«وای باران باران
شیشهٔ پنجره را باران شست
از دل تنگ من اما
چه کسی نقش ترا خواهد شست؟»

[نظم این شعر را به‌هم زده است
بغض‌هایی که قاتلان من اند]

عاشقانت چقدر گریه کنند؟
داینسورها چقدر جان بکنند؟

رامین مظهر

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

627

obunachilar
Kanal statistikasi