نامه ای به خودم :
سلام خودم جان ، سلام "سگ جان"ترین انسان عالم!
من از محنت هایت باخبرم ، ناسلامتی من خودت ام ، قلبت را می دانم ، جانت را ، نفس های محبوس در سینه ات را ، آن قلم و دَواتی که خون جوهره ی نویسایش است...
آخر مگر یک موجود دو پا بنام آدم چقدر گنجایش درد در رگ و پی دارد ، چقدر می تواند از درون زجه بزند ، بسوزد و رنج بکشد که تو این چنین سگ جانی و جانت بالا نمی آید ؟ سر ریز نمی شود از تنت؟
این دل لامذهبت ، دل خون ریز و پُردردت چیست که هر روز زیر ساطور غصه ها مچاله می شود ، تکه تکه می شود و تو همچنان زنده ای ، و چشمانت همیشه خیس اشکهاست؟
آهای خودم جان ، آهای لعنتی!
توهم همرنگ این جماعت شو ، خاک بریز بر سر همه خاک برسری های رایج عالم ، توهم بی مهر باش ، منطق را وارد رابطههایت کن ، این احمقانه دوست داشتن ها عاقبتش با مُخ بر زمین خوردن است ، هی... بیا و لااقل کمی آدم باش!
مگر نمی دانی آخرش همه می روند ، تَرکت می کنند حتی همان هایی که بیشتر از همه بوی ماندن می دادند؟
دلت فقط باید مال خودت باشد غیر از این باشد همیشه دلت برای دلت می سوزد...
دلخور می شوی از آدمها غافل از اینکه
دلخوری ها ، بی مهری ها دانه دانه جمع می شوند ، تلمبار می شوند و آخرش مبدل به سکوت می شوند ، به رفتن ، به دیگر نبودن نزد کسی که بارها و بارها دلت را شکست و ته دلش هیچ نلرزید...
دیوانه... تو بهترین سطرهایی را که میتوانستی بنویسی در خواب نوشتی ، در رؤیا ، دقیقا مثلِ قشنگترین حرفی که در سکوتهایت درِ گوشش گفتی...
حالا اینجا ، این نقطه ، به جایی در زندگیت رسیده ای که ازخودت می پرسی چرا هنوز دنبال چیزی می روم که حتی دیگر نمی خواهمش؟!
هی لاکردار!
ما یک مشت خاطره ایم که هر کدام برای کسی تلخیم...دلتنگ آدم هایی نشو که حتی برای فکرکردن به تو یک ثانیه هم تلف نمی کنند!
اصلا بیا و دلتنگ نشو...
دلتنگ نشو...
#بغض
@re_best_le
سلام خودم جان ، سلام "سگ جان"ترین انسان عالم!
من از محنت هایت باخبرم ، ناسلامتی من خودت ام ، قلبت را می دانم ، جانت را ، نفس های محبوس در سینه ات را ، آن قلم و دَواتی که خون جوهره ی نویسایش است...
آخر مگر یک موجود دو پا بنام آدم چقدر گنجایش درد در رگ و پی دارد ، چقدر می تواند از درون زجه بزند ، بسوزد و رنج بکشد که تو این چنین سگ جانی و جانت بالا نمی آید ؟ سر ریز نمی شود از تنت؟
این دل لامذهبت ، دل خون ریز و پُردردت چیست که هر روز زیر ساطور غصه ها مچاله می شود ، تکه تکه می شود و تو همچنان زنده ای ، و چشمانت همیشه خیس اشکهاست؟
آهای خودم جان ، آهای لعنتی!
توهم همرنگ این جماعت شو ، خاک بریز بر سر همه خاک برسری های رایج عالم ، توهم بی مهر باش ، منطق را وارد رابطههایت کن ، این احمقانه دوست داشتن ها عاقبتش با مُخ بر زمین خوردن است ، هی... بیا و لااقل کمی آدم باش!
مگر نمی دانی آخرش همه می روند ، تَرکت می کنند حتی همان هایی که بیشتر از همه بوی ماندن می دادند؟
دلت فقط باید مال خودت باشد غیر از این باشد همیشه دلت برای دلت می سوزد...
دلخور می شوی از آدمها غافل از اینکه
دلخوری ها ، بی مهری ها دانه دانه جمع می شوند ، تلمبار می شوند و آخرش مبدل به سکوت می شوند ، به رفتن ، به دیگر نبودن نزد کسی که بارها و بارها دلت را شکست و ته دلش هیچ نلرزید...
دیوانه... تو بهترین سطرهایی را که میتوانستی بنویسی در خواب نوشتی ، در رؤیا ، دقیقا مثلِ قشنگترین حرفی که در سکوتهایت درِ گوشش گفتی...
حالا اینجا ، این نقطه ، به جایی در زندگیت رسیده ای که ازخودت می پرسی چرا هنوز دنبال چیزی می روم که حتی دیگر نمی خواهمش؟!
هی لاکردار!
ما یک مشت خاطره ایم که هر کدام برای کسی تلخیم...دلتنگ آدم هایی نشو که حتی برای فکرکردن به تو یک ثانیه هم تلف نمی کنند!
اصلا بیا و دلتنگ نشو...
دلتنگ نشو...
#بغض
@re_best_le