مرا ميشناسي
من زن هستم، همان دختر ديروز
با لقبي جديد و باطني پر از چهارده سالگي
اما گاهي،.... نه خيلي خيلي بيشتر از گاهي
يادم ميرود زنانگي كنم
مثل اين مدلهاي مُد شده ي امروزي
اگر زن بودن اين است....
سرم به زندگي گرم است
نه به سشوار داغ و بيگودي فنري
هنوز رنگ موهايم از كودكي ام با من است
حق با توست ....
اينگونه دوستم داري
انگار از تغيير ميترسم
يا از نو شدني كه به چشمانت نيايد
و مرا كمرنگ تَر ببيني مثل بلوندي موهاي سياهم
ميترسم از باريك كردن پهناي بيني ام
يا پهن كردن باريكي لبهايم
اينگونه خودم را دوست دارم
با اينكه صورتم عروسكي و استخواني نيست
, نيمي از وقتم در سالنها نميگذرد
و نيمي ديگر در ميهمانيهاي شبانه
ولي حالم خوب است
كنار شب بيداريهاي بالاي سر كودكم
حالم خوب است
و هنوز پر از دخترانگي ام
.....
هنوز به ذوق كودكي ام،
نوزادم را در آغوش ميگيرم
چونان عروسكي از جان خودم،
هنوز دلم كه ميشكند بغض ميكنم
ناز دارم...
كاش تو هم مثل پدرم كه آخ،
نازم را فقط و فقط او بود كه به هر قيمتي ميخريد
و من چه خوشبخت بودم توي دخترانگي ام
كاش تو هم خوب ياد گرفته باشي
دل به دست آوردن مرا....
شايد از سي گذشته باشم يا از پنجاه و حتي، هفتاد
ولي هنوز ماتيك قرمزم
روبروي آيينه، روي لبهايم خودنمايي ميكند
خوب ميخندم
هنوز ميرقصم
و عاشق بارانم
و وااااي كه اگر رنگين كمان باز درآيد.
#ندا_پاليزگر
@road_of_sense