#نصفهشبپشتساختموندخترهروخفتمیکنه 😱
این رمان به دلیل صحنههای زیر، برای همه افراد به خصوص تو دوست عزیز سفارش نمیشود.😐😂
مثلا زیر هیجده نیاین♨️❌🔞
ولی جای زیر هیجدهها اینجاست😐😂😂
- 18 بدووین🏃🏃♀
آروم و پاورچین رفتم و پشت دیوار ویلا قايم شدم. محال بود بتونه اینجا پیدام کنه.
صداش از همون نزدیکی ها اومد:
- کجایی موش کوچولو؟ بیا پیش من ببینم..
ریز خندیدم.
صدای قدماش که نزدیک شد نفسم رو تو سینه حبس کردم.
اومدم سرک بکشم که یکهو یکی از پشت کمر و دهنمو گرفت و کشیدم عقب.
جیغم خفه شد.
ترسیده وول خوردم تو بغلش ولی فایدهای نداشت .
- هیــش آروم موش کوچولوش، یه شب رویایی قراره داشته باشی!
آروم ایستادم که دستاش شل شد. از فرصت استفاده کردم و با آرنج زدم تو شکمش و از چنگالش بیرون اومدم.
برگشتم طرفش و یکی محکم خوابونم تو گوشش و هوار کشیدم سرش.
- بیشعور احمق، آشغال زهرم ترکید، گوسالهی ببعی ، زرافهی دلایق بدقوار، کرکدیل سبز، میمون سیاه سوخته، نمیری که تمساح مرموز
همین جوری یه بند بهش فحش میدادم اونم با یه گنگی خاصی با یه دست روی سمت چپ صورتش نگاهم میکرد.
- چیه عین #بز نگاهم میکنی #قورباغه؟!
دستاشو بلند کرد و تسلیم شد:
- من غلط کردم #سالسا🙌🏻
#پسرهروبهغلط کردنانداخته 😹😹
همه نوع حیوون نثارش کرده بدبختو🤣🤣
برای خوندن از این پارتا جووین شین 👇🏻👇🏻
http://t.me/roman_otagh_marmozhttp://t.me/roman_otagh_marmozhttp://t.me/roman_otagh_marmoz