🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍂🍂🍂🍂🍂
🍁🍁🍁🍁
🍂🍂🍂
🍁🍁
🍂
﷽
#تاوان_یک_روز_بارانی
(جانان)
- به تصور جلوتون با دقت نگاه کنید. همونطور که میبینید از مهم ترین پارچه های دستبافت ایرانی میشه به ایکات اشاره کرد.
ایکات روشی کهن تو بافت پارچه های منقش با رنگ ناپذیری کردن نخ ها پیش از بافت اون هاست تا با موازتی که کار بافتن پیش میره نقش نیز نمودار بشه.
کسی میدونه این پارچه رو کجا میشه پیدا کرد؟
سرشو بلند کرد و منتظر نگاهمون کرد
- کسی نمیدونه؟
یکی از بچه ها دستشو بلند کرد
- اصفهان استاد؟
عینکشو از چشماش برداشت
- خیر، کسه دیگه ای نمیدونه؟
در ماژیکشو بست
- پارچه ایکا یا دارایی تو کارگاه های محدود و خاصی تو شهر یزد تولید میشه و جز صنایع دستی های خاصی حساب میشه به طوری که هرساله تعداد زیادیش توسط توریست ها خریداری میشه.
شروع کرد قدم زدن
- تا چند سال پیش این پارچه با ابریشم طبیعی تولید میشد اما با گسترش بازار و نوسان قیمت ها الان این پارچه با نخ ویسکوز برای تار و از ابریشم مصنوعی یا ویسکوزرایون فیلامنت برای پود استفاده میشود.
و اما استفادش کسی میدونه برای چه چیزهایی به کار میره؟
دستمو گذاشتم زیر چونم و به طرح نصفه نیمم نگاه کردم
فقط چند ساعت کار کردن لازم داشت تا یه پیراهن محشر بشه
- جانان تو بگو
بی حواس سرمو بلند کردم
- چیو استاد؟
با اخم نگاهم کرد
- حواست به کلاس هست؟
داری چیکار میکنی که کل مدت سرت پایینه؟
اب دهنمو پر سر و صدا قورت دادم و از جام بلند شدم
- داشتم مطالب کتاب رو میخوندم استاد معذرت میخوام سوالتون چی بود؟
حرصی نگاهم کرد
- پارچه ایکات برای چه چیزهایی استفاده میشه؟
نامحسوس دفترمو بستم
- انواع پارچه های رو لحافی، بقچه، سوزنی و رو میزی یه سری ها هم که علاقه خاصی به این نوع پارچه دارن برای مبل هاشون استفاده میکنن.
با دقت نگاهم کرد
- آفرین درسته جوابت میتونی بشینی
تکیه داد به میز
- همونطور که جانان گفت علاقه خیل...
صدای زنگ باعث شد حرفش نصفه بمونه به ساعتش نگاه کرد
- وقت کلاس تموم شد میتونید برید
کیفشو از رو میز برداشت
- دفعه بعدی از این مبحث امتحان داریم یادتون نره با دقت مطالعه کنید.
صدای همهه جمع بلند شد.
کلافه کتابو بستم و گذاشتم داخل کیفم
- کم مونده بود مچتو بگیره ها جانان
با تفریح نگاهم کرد
- گفتم الاناست برگتو پاره کنه و شوتت کنه بیرون
زیپ کیفمو بستم با حرص غریدم:
- برو عمتو مسخره کن نگار
بلند خندید
- عاشق این عصبی شدنتم دختر
کاغذ دستمو رول کردم
- ببند پاشو بریم یه چی بخوریم مغزم تاب برداشت انقد توضیح داد.
از جاش بلند شد
- من باید برم مغازه مامان تنهاست.
با اخم نگاهش کردم
- همیشه خدایی در میری ها
بند کیفشو انداخت رو شونش،
چشمکی بهم زد و گفت:
- اخه میترسم حسابت بیفته پای من
نیم خیز شدم خواستم برم سمتش که در رفت
دستاشو به نشونه تسلیم برد بالا
- شوخی کردم گارد نگیر دختر
پوف کلافه ای کشیدم
- برو گمشو چشمم نبینتت نگار
آروم خندید
- اصلا کشته مرده محبتتم رفیق، علاقه داره درونش موج میزنه
چشم هامو ریز کردم
- میری یا بیام؟
عقب گرد کرد
- رفتم بابا پاچه نگیر فعلا.
وسایلمو جمع کردم و از جام بلند شدم بچه ها هنوز مشغول سوال پرسیدن از استاد بودن
از کنار جمعیت گذشتم و اومدم بیرون
مسیر حیاط تا در خروجی رو قدم زنون طی کردم.
با صدای قار و قور شکمم یادم افتاد از صبح چیزی نخوردم.
چشمم به ساندویچی روبه روم خورد.
از خیابون گذشتم و رفتم داخل
مرد میانسالی داشت میز هارو تمیز میکرد.
- سلام دخترم خوش اومدی
لبخند محوی زدم
- سلام حاجی ممنون
به منو نگاه کردم
- میشه یه فلافل اماده کنید واسم؟
سرشو تکون داد
- چشم بابا جان بشین الان درست میکنم.
رو یکی از صندلی ها نشستم و به روبه روم چشم دوختم، خمیازه بلندی کشیدم
انقدر خسته بودم که نمیتونستم بشینم
صدای زنگ گوشیم باعث شد خوابالودگیم بپره، از جیبم در آوردم و جواب دادم
- بله
صدای بم و مردونه ای پیچید تو گوشم
- سلام
- علیک سلام شما؟
مکث کرد
- حامی هستم خانوم سهراب پور
کلافه موهامو دادم داخل مقنعه
- حامی دیگه کدوم خریه؟
صدای خنده ریزی اومد
- خانوم سهراب پور نمیخواید مانتوتونو بگیرید؟ همین الان از خشک شویی رسید دستم.
لبمو ازخجالت گاز گرفتم
- ببخشید نشناختمتون
صداش سخت و جدی شد
- کی و کجا باید تحویلتون بدم؟
به ساعتم نگاه کردم
- من همین الان از دانشگاه در اومدم و متاسفانه روز دیگه نمیتونم از خونه بیام بیرون اگر ممکنه که تا یک ساعت دیگه یه جا بگیرم ازتون.
با لحن خشکی گفت:
- ادرسو میفرستم واستون فعلا
#پارت_5
🍂🍂🍂🍂🍂
🍁🍁🍁🍁
🍂🍂🍂
🍁🍁
🍂
﷽
#تاوان_یک_روز_بارانی
(جانان)
- به تصور جلوتون با دقت نگاه کنید. همونطور که میبینید از مهم ترین پارچه های دستبافت ایرانی میشه به ایکات اشاره کرد.
ایکات روشی کهن تو بافت پارچه های منقش با رنگ ناپذیری کردن نخ ها پیش از بافت اون هاست تا با موازتی که کار بافتن پیش میره نقش نیز نمودار بشه.
کسی میدونه این پارچه رو کجا میشه پیدا کرد؟
سرشو بلند کرد و منتظر نگاهمون کرد
- کسی نمیدونه؟
یکی از بچه ها دستشو بلند کرد
- اصفهان استاد؟
عینکشو از چشماش برداشت
- خیر، کسه دیگه ای نمیدونه؟
در ماژیکشو بست
- پارچه ایکا یا دارایی تو کارگاه های محدود و خاصی تو شهر یزد تولید میشه و جز صنایع دستی های خاصی حساب میشه به طوری که هرساله تعداد زیادیش توسط توریست ها خریداری میشه.
شروع کرد قدم زدن
- تا چند سال پیش این پارچه با ابریشم طبیعی تولید میشد اما با گسترش بازار و نوسان قیمت ها الان این پارچه با نخ ویسکوز برای تار و از ابریشم مصنوعی یا ویسکوزرایون فیلامنت برای پود استفاده میشود.
و اما استفادش کسی میدونه برای چه چیزهایی به کار میره؟
دستمو گذاشتم زیر چونم و به طرح نصفه نیمم نگاه کردم
فقط چند ساعت کار کردن لازم داشت تا یه پیراهن محشر بشه
- جانان تو بگو
بی حواس سرمو بلند کردم
- چیو استاد؟
با اخم نگاهم کرد
- حواست به کلاس هست؟
داری چیکار میکنی که کل مدت سرت پایینه؟
اب دهنمو پر سر و صدا قورت دادم و از جام بلند شدم
- داشتم مطالب کتاب رو میخوندم استاد معذرت میخوام سوالتون چی بود؟
حرصی نگاهم کرد
- پارچه ایکات برای چه چیزهایی استفاده میشه؟
نامحسوس دفترمو بستم
- انواع پارچه های رو لحافی، بقچه، سوزنی و رو میزی یه سری ها هم که علاقه خاصی به این نوع پارچه دارن برای مبل هاشون استفاده میکنن.
با دقت نگاهم کرد
- آفرین درسته جوابت میتونی بشینی
تکیه داد به میز
- همونطور که جانان گفت علاقه خیل...
صدای زنگ باعث شد حرفش نصفه بمونه به ساعتش نگاه کرد
- وقت کلاس تموم شد میتونید برید
کیفشو از رو میز برداشت
- دفعه بعدی از این مبحث امتحان داریم یادتون نره با دقت مطالعه کنید.
صدای همهه جمع بلند شد.
کلافه کتابو بستم و گذاشتم داخل کیفم
- کم مونده بود مچتو بگیره ها جانان
با تفریح نگاهم کرد
- گفتم الاناست برگتو پاره کنه و شوتت کنه بیرون
زیپ کیفمو بستم با حرص غریدم:
- برو عمتو مسخره کن نگار
بلند خندید
- عاشق این عصبی شدنتم دختر
کاغذ دستمو رول کردم
- ببند پاشو بریم یه چی بخوریم مغزم تاب برداشت انقد توضیح داد.
از جاش بلند شد
- من باید برم مغازه مامان تنهاست.
با اخم نگاهش کردم
- همیشه خدایی در میری ها
بند کیفشو انداخت رو شونش،
چشمکی بهم زد و گفت:
- اخه میترسم حسابت بیفته پای من
نیم خیز شدم خواستم برم سمتش که در رفت
دستاشو به نشونه تسلیم برد بالا
- شوخی کردم گارد نگیر دختر
پوف کلافه ای کشیدم
- برو گمشو چشمم نبینتت نگار
آروم خندید
- اصلا کشته مرده محبتتم رفیق، علاقه داره درونش موج میزنه
چشم هامو ریز کردم
- میری یا بیام؟
عقب گرد کرد
- رفتم بابا پاچه نگیر فعلا.
وسایلمو جمع کردم و از جام بلند شدم بچه ها هنوز مشغول سوال پرسیدن از استاد بودن
از کنار جمعیت گذشتم و اومدم بیرون
مسیر حیاط تا در خروجی رو قدم زنون طی کردم.
با صدای قار و قور شکمم یادم افتاد از صبح چیزی نخوردم.
چشمم به ساندویچی روبه روم خورد.
از خیابون گذشتم و رفتم داخل
مرد میانسالی داشت میز هارو تمیز میکرد.
- سلام دخترم خوش اومدی
لبخند محوی زدم
- سلام حاجی ممنون
به منو نگاه کردم
- میشه یه فلافل اماده کنید واسم؟
سرشو تکون داد
- چشم بابا جان بشین الان درست میکنم.
رو یکی از صندلی ها نشستم و به روبه روم چشم دوختم، خمیازه بلندی کشیدم
انقدر خسته بودم که نمیتونستم بشینم
صدای زنگ گوشیم باعث شد خوابالودگیم بپره، از جیبم در آوردم و جواب دادم
- بله
صدای بم و مردونه ای پیچید تو گوشم
- سلام
- علیک سلام شما؟
مکث کرد
- حامی هستم خانوم سهراب پور
کلافه موهامو دادم داخل مقنعه
- حامی دیگه کدوم خریه؟
صدای خنده ریزی اومد
- خانوم سهراب پور نمیخواید مانتوتونو بگیرید؟ همین الان از خشک شویی رسید دستم.
لبمو ازخجالت گاز گرفتم
- ببخشید نشناختمتون
صداش سخت و جدی شد
- کی و کجا باید تحویلتون بدم؟
به ساعتم نگاه کردم
- من همین الان از دانشگاه در اومدم و متاسفانه روز دیگه نمیتونم از خونه بیام بیرون اگر ممکنه که تا یک ساعت دیگه یه جا بگیرم ازتون.
با لحن خشکی گفت:
- ادرسو میفرستم واستون فعلا
#پارت_5