گناه من سادگی بود dan repost
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌺🌺🌺🌺🌺
🌸🌸🌸🌸
🌺🌺🌺
🌸🌸
🌺
﷽
#حسی_میان_عشق_و_نفرت
#جلد_دوم_گناه_من_سادگی_بود
(کمیل)
دستامو قفل کردم تو هم و به روبه روم خیره شدم
- یعنی چی؟
- واضح تر بگم یعنی خانمتون حافظشو از دست داده حافظه بلند مدت و کوتاه مدتش آسیب دیده.
- قابل برگشته؟
سرشو تکون داد
- با یه سری چیز ها تو یه بازده زمانی طولانی احتمالش هست.
- مثلا چی؟
پاشو انداخت رو پاش
- استفاده مرتب داروهاش، یادآوری خاطرات، جاهایی که علاقه داشته ببریدش، موسیقی هایی که دوسته داشته بزارید گوش کنه.
از گذشته از خاطرات خوبتون تعریف کنید مثلا همین خونه میتونه شروعش باشه اما باید مواظب باشید زیاده روی نکنید که ممکنه بیمار اذیت شه.
دستام مشت شد
مگه من خاطره خوب هم واسش ساخته بودم؟
با یادآوری حرف اولش لبخند محوی رو لبم نشست. این بهترین فرصت بود برای من تا اشتباهات گذشتمو جبران کنم، تا یک بار دیگه داشته باشمش.
- پاهاش چی؟
- احتمال من اینه به دلیل کمای طولانی اینطوری شده با چند تا ورزش و آب گرم و دارو درست میشه البته همه چی بستگی به تلاش خودش داره.
از جاش بلند شد
- باید خدارو شاکر باشید که بیماریتون برگشته
تقریبا ازش دست کشیده بودیم اما خدا معجزه کرد.
کیفشو بست
تا جایی که من معاینه کردم مشکلی نداره و دیگه نیاز به حضور من نیست باقی کارهارو دیاکو انجام میده اما تو فرصت مناسب حتما بیاریدش برای چکاپ کامل.
لیست داروهاشو میدم بهتون و کارهایی که باید انجام بده.
در اتاق رو باز کرد
- در ضمن فعلا با مایعات شروع کنه به هیچ عنوان غذای سنگین نخوره
از جام بلند شدم و بدرقش کردم
- ممنون حتما به توصیه هاتون عمل میکنم.
با رفتن دکتر به سمت اتاقش رفتم گیج رو تخت نشسته بود و با دیاکو صحبت میکرد.
با تقه ای که به درد زدم حواس جفتشون بهم جمع شد
با همون نگاه کنجکاوش از سر تا پامو کاوید
نگاهم به چشماش قفل شد
- تو برو دیاکو
از جاش بلند شد
- باشه چیزی شد صدام کن
با شنیدن صدای در چشم از نگاهش گرفتم
با قدم های آروم و شمرده رفتم جلو و کنارش نشستم.
دستم بی اختیار نشست رو صورتش و چند تار موی پریشونشو داد پشت گوشش.
- تو کی هستی؟
با شنیدن صداش آرامش به بند بند وجودم تزریق شد.
لبخندی زدم.
- دوست داری کی باشم؟
کنجکاو نگاهش تو صورتم چرخید
- نمیدونم کی هستی ولی مطمئنم نقش مهمی تو زندگیم داشتی.
یکه خوردم از جوابش، اخم هامو کشیدم تو هم
- از کجا میدونی؟
شونشو بالا انداخت
- تو تمام رویاهام صدای تو هست حتی تو اون تصادف
پتو تو دستم مشت شد
- چی یادته از تصادف؟
نگاهشو به روبه رو دوخت
- فقط یه تیکه خیلی کوچیک
کنترلم از دست رفت با صدای بلندی غریدم:
- چی از اون تصادف لعنتی یادته.
از تن صدای بلندم تو جاش پرید.
ثانیه ای نگذشت که کاسه چشماش پر اشک شد.
نفس عمیقی کشیدم تا آروم بشم به خودم قول داده بودم دیگه این دخترو اذیت نکنم ولی بازم هم کنترلم از دستم رفت و عصبی شدم.
دستشو گرفتم تو دستم
- عزیزم چی یادت میاد.
با اولین پلک قطره های اشکش سرریز شد
- فقط یه تیکست، من تو ماشین نشستم و دارم با سرعت بالا ماشینو میرونم
بعد...بعدش صدای تو میپیچه تو سرم که میگی نگه دار
من...من میگم متنفرم از همتون بعدش کوبیده شدنم به ماشین جلو و داغی خون
نفس آسوده ای کشیدم خوب بود که چیزی یادش نبود.
گونشو نوازش کردم
- مثل تموم اتفاق ها سعی کن این اتفاق بدم فراموش کنی، اون روز جهنم بود برای هردومون و من دیگه نمیخوام تورو از دست بدم.
مستاصل نالید:
- چرا نمیگید من کیم؟
چرا نمیگید چه اتفاقی افتاده؟
اون مردی که قبل تو اینجا بود هم نگفت چیزی، من میخوام واقعیتو بدونم.
میخوام حافظمو به دست بیارم بدونم تو گذشتم چه اتفاقی افتاده.
بغضش شکست.
- من حتی نمیدونم اسمم چیه لعنتی حتی نمیدونم تویی که کنارم نشستی کی هستی؟
دستامو گذاشتم دوطرف صورتش و وارادش کردم نگاهم کنه
- زبون به دهن بگیر دودقیقه، دونه دونه سوالاتو جواب میدم.
منتظر نگاهم کرد
- اسم من کمیل، کمیل زرگر و تو حلما هستی حلما زرگر
با چشمای از حدقه در اومده نگاهم کرد
- یع...نی....تو....
- درسته، من پسر عموی تو هستم و شوهرت، شوهر رسمی و قانونیت.
شوکه نگاهم کرد
- من ازدواج کردم؟
به چشماش نگاه کردم دنبال صداقت بود اما نمیتونستم، هیچ راهی به غیر از دروغ و وانمود کردن نداشتم.
نفس عمیقی کشیدم
- آره تا قبل این اتفاق دنبال کارهای عروسیمون بودیم ولی...
آروم پلک زد
- من...من چند سالمه؟
دستامو جدا کردم از صورتش
- بیست و دو
- چه مدته تو کمام؟
- دوسال
پوف کلافه ای کشید
- تو چی؟ چند سالته؟
عمیق نگاهش کردم
- چهل
یکه خورد
- من با کسی ازدواج کردم که هجده سال ازم بزرگتره؟
سرمو تکون دادم
- و یه بچه شش ساله داره
#جلد_دوم
#part_8
🌺🌺🌺🌺🌺
🌸🌸🌸🌸
🌺🌺🌺
🌸🌸
🌺
﷽
#حسی_میان_عشق_و_نفرت
#جلد_دوم_گناه_من_سادگی_بود
(کمیل)
دستامو قفل کردم تو هم و به روبه روم خیره شدم
- یعنی چی؟
- واضح تر بگم یعنی خانمتون حافظشو از دست داده حافظه بلند مدت و کوتاه مدتش آسیب دیده.
- قابل برگشته؟
سرشو تکون داد
- با یه سری چیز ها تو یه بازده زمانی طولانی احتمالش هست.
- مثلا چی؟
پاشو انداخت رو پاش
- استفاده مرتب داروهاش، یادآوری خاطرات، جاهایی که علاقه داشته ببریدش، موسیقی هایی که دوسته داشته بزارید گوش کنه.
از گذشته از خاطرات خوبتون تعریف کنید مثلا همین خونه میتونه شروعش باشه اما باید مواظب باشید زیاده روی نکنید که ممکنه بیمار اذیت شه.
دستام مشت شد
مگه من خاطره خوب هم واسش ساخته بودم؟
با یادآوری حرف اولش لبخند محوی رو لبم نشست. این بهترین فرصت بود برای من تا اشتباهات گذشتمو جبران کنم، تا یک بار دیگه داشته باشمش.
- پاهاش چی؟
- احتمال من اینه به دلیل کمای طولانی اینطوری شده با چند تا ورزش و آب گرم و دارو درست میشه البته همه چی بستگی به تلاش خودش داره.
از جاش بلند شد
- باید خدارو شاکر باشید که بیماریتون برگشته
تقریبا ازش دست کشیده بودیم اما خدا معجزه کرد.
کیفشو بست
تا جایی که من معاینه کردم مشکلی نداره و دیگه نیاز به حضور من نیست باقی کارهارو دیاکو انجام میده اما تو فرصت مناسب حتما بیاریدش برای چکاپ کامل.
لیست داروهاشو میدم بهتون و کارهایی که باید انجام بده.
در اتاق رو باز کرد
- در ضمن فعلا با مایعات شروع کنه به هیچ عنوان غذای سنگین نخوره
از جام بلند شدم و بدرقش کردم
- ممنون حتما به توصیه هاتون عمل میکنم.
با رفتن دکتر به سمت اتاقش رفتم گیج رو تخت نشسته بود و با دیاکو صحبت میکرد.
با تقه ای که به درد زدم حواس جفتشون بهم جمع شد
با همون نگاه کنجکاوش از سر تا پامو کاوید
نگاهم به چشماش قفل شد
- تو برو دیاکو
از جاش بلند شد
- باشه چیزی شد صدام کن
با شنیدن صدای در چشم از نگاهش گرفتم
با قدم های آروم و شمرده رفتم جلو و کنارش نشستم.
دستم بی اختیار نشست رو صورتش و چند تار موی پریشونشو داد پشت گوشش.
- تو کی هستی؟
با شنیدن صداش آرامش به بند بند وجودم تزریق شد.
لبخندی زدم.
- دوست داری کی باشم؟
کنجکاو نگاهش تو صورتم چرخید
- نمیدونم کی هستی ولی مطمئنم نقش مهمی تو زندگیم داشتی.
یکه خوردم از جوابش، اخم هامو کشیدم تو هم
- از کجا میدونی؟
شونشو بالا انداخت
- تو تمام رویاهام صدای تو هست حتی تو اون تصادف
پتو تو دستم مشت شد
- چی یادته از تصادف؟
نگاهشو به روبه رو دوخت
- فقط یه تیکه خیلی کوچیک
کنترلم از دست رفت با صدای بلندی غریدم:
- چی از اون تصادف لعنتی یادته.
از تن صدای بلندم تو جاش پرید.
ثانیه ای نگذشت که کاسه چشماش پر اشک شد.
نفس عمیقی کشیدم تا آروم بشم به خودم قول داده بودم دیگه این دخترو اذیت نکنم ولی بازم هم کنترلم از دستم رفت و عصبی شدم.
دستشو گرفتم تو دستم
- عزیزم چی یادت میاد.
با اولین پلک قطره های اشکش سرریز شد
- فقط یه تیکست، من تو ماشین نشستم و دارم با سرعت بالا ماشینو میرونم
بعد...بعدش صدای تو میپیچه تو سرم که میگی نگه دار
من...من میگم متنفرم از همتون بعدش کوبیده شدنم به ماشین جلو و داغی خون
نفس آسوده ای کشیدم خوب بود که چیزی یادش نبود.
گونشو نوازش کردم
- مثل تموم اتفاق ها سعی کن این اتفاق بدم فراموش کنی، اون روز جهنم بود برای هردومون و من دیگه نمیخوام تورو از دست بدم.
مستاصل نالید:
- چرا نمیگید من کیم؟
چرا نمیگید چه اتفاقی افتاده؟
اون مردی که قبل تو اینجا بود هم نگفت چیزی، من میخوام واقعیتو بدونم.
میخوام حافظمو به دست بیارم بدونم تو گذشتم چه اتفاقی افتاده.
بغضش شکست.
- من حتی نمیدونم اسمم چیه لعنتی حتی نمیدونم تویی که کنارم نشستی کی هستی؟
دستامو گذاشتم دوطرف صورتش و وارادش کردم نگاهم کنه
- زبون به دهن بگیر دودقیقه، دونه دونه سوالاتو جواب میدم.
منتظر نگاهم کرد
- اسم من کمیل، کمیل زرگر و تو حلما هستی حلما زرگر
با چشمای از حدقه در اومده نگاهم کرد
- یع...نی....تو....
- درسته، من پسر عموی تو هستم و شوهرت، شوهر رسمی و قانونیت.
شوکه نگاهم کرد
- من ازدواج کردم؟
به چشماش نگاه کردم دنبال صداقت بود اما نمیتونستم، هیچ راهی به غیر از دروغ و وانمود کردن نداشتم.
نفس عمیقی کشیدم
- آره تا قبل این اتفاق دنبال کارهای عروسیمون بودیم ولی...
آروم پلک زد
- من...من چند سالمه؟
دستامو جدا کردم از صورتش
- بیست و دو
- چه مدته تو کمام؟
- دوسال
پوف کلافه ای کشید
- تو چی؟ چند سالته؟
عمیق نگاهش کردم
- چهل
یکه خورد
- من با کسی ازدواج کردم که هجده سال ازم بزرگتره؟
سرمو تکون دادم
- و یه بچه شش ساله داره
#جلد_دوم
#part_8