|• Eugévin •| dan repost
اگه دوست صمیمی نامجون بودم زندگی برام خیلی شیرین تر از اون چیزی میشد که انتظارش رو داشتم.
صبح ها باهم سوار دوچرخمون میشدیم و به پارک هانگنگ میرفتیم و طلوع خورشید رو تماشا میکردیم. صبحانه یک لیوان شیر و قهوه با کیک میخوردیم. از قشنگی رنگ خورشید صحبت میکردیم.
باهم به کتابخونه استارفیلد میرفتیم و اونکتاب بیگانه رو میخوند من به اصرارش کتاب بادام رو شروع میکردم و بعد ساعت ها راجب کتابهایی که خوندیم صحبت میکردیم.
باهم به حال کسایی که فرندز ندیدن تاسف میخوردیم و برای هزارمین بار قسمتای مختلف فرندز رو تعریف میکردیم و از خنده ریسه میرفتیم و هربار مانع این میشد تا انگشت اشاره ام رو تو چال گونه اش فرو کنم.
فی البداهه شعر میگفت و من بیشتر از قبل بخاطر داشتن چنین دوستی افتخار میکردم.
نهار گوشت و کال گوکسو میخوردیم اونجوری که اون دوست داشت.
به موزه هنر میرفتیم و از لحظه لحظه حضورمون عکس میگرفتیم و تا خود شب از زیبایی های موزه صحبت میکردیم.
به گلخونه میرفتیم و اون غرق گل ها میشد و چشماش میدرخشید و من از چهره خوشحالش عکس میگرفتم تا بذارم تو آلبومی که مخصوص ما بود آلبوم عکس " دو کتابخون فضایی " اسمی که من برای دوستیمون انتخاب کردم.
بعد از اینکه ستاره هارو تماشا کردیم به خونه برمیگشتیم که منتظر روز بعد بمونیم تا یه خاطره دیگه باهم بسازیم :)
_اوژوین
صبح ها باهم سوار دوچرخمون میشدیم و به پارک هانگنگ میرفتیم و طلوع خورشید رو تماشا میکردیم. صبحانه یک لیوان شیر و قهوه با کیک میخوردیم. از قشنگی رنگ خورشید صحبت میکردیم.
باهم به کتابخونه استارفیلد میرفتیم و اونکتاب بیگانه رو میخوند من به اصرارش کتاب بادام رو شروع میکردم و بعد ساعت ها راجب کتابهایی که خوندیم صحبت میکردیم.
باهم به حال کسایی که فرندز ندیدن تاسف میخوردیم و برای هزارمین بار قسمتای مختلف فرندز رو تعریف میکردیم و از خنده ریسه میرفتیم و هربار مانع این میشد تا انگشت اشاره ام رو تو چال گونه اش فرو کنم.
فی البداهه شعر میگفت و من بیشتر از قبل بخاطر داشتن چنین دوستی افتخار میکردم.
نهار گوشت و کال گوکسو میخوردیم اونجوری که اون دوست داشت.
به موزه هنر میرفتیم و از لحظه لحظه حضورمون عکس میگرفتیم و تا خود شب از زیبایی های موزه صحبت میکردیم.
به گلخونه میرفتیم و اون غرق گل ها میشد و چشماش میدرخشید و من از چهره خوشحالش عکس میگرفتم تا بذارم تو آلبومی که مخصوص ما بود آلبوم عکس " دو کتابخون فضایی " اسمی که من برای دوستیمون انتخاب کردم.
بعد از اینکه ستاره هارو تماشا کردیم به خونه برمیگشتیم که منتظر روز بعد بمونیم تا یه خاطره دیگه باهم بسازیم :)
_اوژوین