گرامی خرامید با خشمِ تیز
دل از کینهی کشتگان پر ستیز
میانِ صفِ دشمن اندر فتاد
پس از دامن کوه برخاست باد
سپاه از دو رو بر هم آویختند
وُ گَرد از دو لشکر برانگیختند
بدان شورش اندر میانِ سپاه
ازان زخمِ گُردان و گَردِ سیاه
بیفتاد از دستِ ایرانیان
درفشِ فروزندهی کاویان
گرامی بدید آن درفشِ نبیل
که افگنده بودند از پشتِ پیل
فرود آمد و بر گرفتش ز خاک
بیفشاند ازو خاک و بستُرد پاک
چُن او را بدیدند گُردانِ چین
که آن نیزهی نامدارِ گزین،
ازان خاک برداشت و بستُرد و برد
به گِردش گرفتند مردان گُرد
ز هر سو به گردش همیتاختند
به شمشیر دستش بینداختند
درفشِ فریدون به دندان گرفت
همی زد به یک دست گرز، ای شگفت!
سرانجامِ کارش بکُشتند زار
بران گرم خاکش فَگندند خوار
دریغ آن نَبردهسُوارِ هُژیر
که بازش ندید آن خردمندپیر!
این ابیات شاهنامه، شما را یاد کدامین رخداد تاریخی دیگر میاندازد که به مرور بهش شاخ و برگ داده شده؟
@SHAHRVARAZ