بوی قهوه مثل همیشه بیشتر از الکل مستم کرده. یه قاشق از اون رو میریزم توی لیوان جوری که انگار اخرین قاشقه قهومه دقیق،آروم و با لذت. بعد از درست کردمش،بسته ی پلمپ تیغ رو برمیدارم و مثل همیشه میرم و میشینم توی وان؛منتهی ایندفعه خالی از آب گرم.
شروع به خوردن قهوه میکنم.اولین قلپو که میخورم حس میکنم تمام وجودم حسیو گرفته که اولین بار تورو دیدم.عطرش،طعمش،رنگش و در نهایت همچیش منو یاد تو میندازه ولی .... الان دیگه برام معنایی نداری!مثل لیوانه خالی از قهوم.
لیوان رو میزارم کنارم از توی بسته ی تیغ یه دونه تیغ برمیدارم و بازش میکنم و میگیرم جلوی صورتم.میدونم درد داره.مثله شکستنه قلب ولی دردش مهم نیست؛مهم اینکه الان نمیتونم کارو تموم کنم چون تو دیگه برام تموم شدی!مثل اخرین روز از وان میام بیرونو میرم دم پنجره.یه سیگار روشن میکنم.
تیغ ؟نه!
قهوه؟نه!
حرف زدن باخودم ؟نه!
ولی شاید دود سیگار ترکای قلبمو درمان کنه.
خودم.
تردید کافیست.
از طرف کسی که واقعا دوستت دارد.
-𝐃𝐚𝐥𝐥𝐚𝐬
شروع به خوردن قهوه میکنم.اولین قلپو که میخورم حس میکنم تمام وجودم حسیو گرفته که اولین بار تورو دیدم.عطرش،طعمش،رنگش و در نهایت همچیش منو یاد تو میندازه ولی .... الان دیگه برام معنایی نداری!مثل لیوانه خالی از قهوم.
لیوان رو میزارم کنارم از توی بسته ی تیغ یه دونه تیغ برمیدارم و بازش میکنم و میگیرم جلوی صورتم.میدونم درد داره.مثله شکستنه قلب ولی دردش مهم نیست؛مهم اینکه الان نمیتونم کارو تموم کنم چون تو دیگه برام تموم شدی!مثل اخرین روز از وان میام بیرونو میرم دم پنجره.یه سیگار روشن میکنم.
تیغ ؟نه!
قهوه؟نه!
حرف زدن باخودم ؟نه!
ولی شاید دود سیگار ترکای قلبمو درمان کنه.
خودم.
تردید کافیست.
از طرف کسی که واقعا دوستت دارد.
-𝐃𝐚𝐥𝐥𝐚𝐬