S I M I N S A L E H I dan repost
خونه ی پدری
صاحب بزرگترین خونه ی رویاییِ جهان هم که باشی ، پنت هاوسِ خیره کننده ای تو #ایتالیا یا #لاس_وگاس داشته باشی ، مجهزترین ویلایی که یه سمتش به جنگل و سمت دیگه ش دریاست ، یا اگه برجی که همه تو آرزوی داشتنش باشن ، مال تو باشه ، بازم خونه ی پدری یه چیز دیگه ست ..
همون جا که وقتی قهر می کنی و در اتاقت و محکم به هم می کوبی ، چند دقیقه طول نمی کشه که خواهر مهربون و شیطونت ، درش و باز میکنه ، میاد کنارت می شینه ، دستش و دور گردنت میندازه ، میگه :
حرف بزن ببینم چی شده؟
همون جایی که نیمه شبا ، صدای جیر جیرِ در اتاقت و می شنوی .. مامانه .. یواشکی اومده تا ببینه خوابت برده یا نه ، که پتوت و قشنگ تا روی شونه هات بکشه ، بعد آروم و پاورچین و با خیال راحت ، برگرده .. اونجایی که وقتی خسته و بی حوصله از مشغولیات و روزمره گی هات ؛ خودت و حبس میکنی توی شلوغیای فکرت ، بابات با دو تا استکان چای میاد و میگه : دو تا چایی داغِ تازه دمِ قند پهلو آوردم با هم بخوریم ..
مثل بچه گیات که اگه اتفاقِ بدی میفتاد ، بدو بدو می رفتی به سمت خونه ، حالا هم که به خیالِ خودت بزرگ شدی میتونی از هر ترس و دلهره و نا امنی از آدما ، از شهر ؛ از کوچه و خیابون فرار کنی و به اونجا پناه ببری .. اونجا می تونی پشت پدرت قایم شی ، بچّه ی لوسِ مامانت بشی ، با برادرت مدام کَل کَل کنی و قهر کنی ، ولی زودِ زود آشتی کنید و با هم برید دو تا بستنی شکلاتی ، از اونا که خیلی دوست داری برات بخره و بعد انقدر شیطنت کنه و مسخره بازی در بیاره که کلّی بخندین .. از اون خنده ها که فکّت و پهلوهات ، درد میگیره .. اونجایی که صبحاش بدون صبحونه نمیری بیرون و تو همون عجله کردنا و کفش و لباس پوشیدنای هول هولکی ، مامان ، نون و کره مربای بهِ خونگی رو ، برات لقمه می گیره و بهت میده که توی راه بخوری .. اونجا #آرومی .. پشت و پناه داری .. #گرمه .. کسایی که منتظر برگشتنت می مونن و تا نیای ناهار و شام نمی خورن ..
دلت می خواد هر جا هستی
زود کارِت تموم شه و برگردی اونجا ..
اونجا چند تا آدم جون جونی داری
که بهش میگن #خونواده ..
اونجا هیچوقت حس نمی کنی تنهایی ..
#سیمین_صالحی
#خونه_پدری
#یادداشت_های_سیمین
| @siminbaharsalehi |
صاحب بزرگترین خونه ی رویاییِ جهان هم که باشی ، پنت هاوسِ خیره کننده ای تو #ایتالیا یا #لاس_وگاس داشته باشی ، مجهزترین ویلایی که یه سمتش به جنگل و سمت دیگه ش دریاست ، یا اگه برجی که همه تو آرزوی داشتنش باشن ، مال تو باشه ، بازم خونه ی پدری یه چیز دیگه ست ..
همون جا که وقتی قهر می کنی و در اتاقت و محکم به هم می کوبی ، چند دقیقه طول نمی کشه که خواهر مهربون و شیطونت ، درش و باز میکنه ، میاد کنارت می شینه ، دستش و دور گردنت میندازه ، میگه :
حرف بزن ببینم چی شده؟
همون جایی که نیمه شبا ، صدای جیر جیرِ در اتاقت و می شنوی .. مامانه .. یواشکی اومده تا ببینه خوابت برده یا نه ، که پتوت و قشنگ تا روی شونه هات بکشه ، بعد آروم و پاورچین و با خیال راحت ، برگرده .. اونجایی که وقتی خسته و بی حوصله از مشغولیات و روزمره گی هات ؛ خودت و حبس میکنی توی شلوغیای فکرت ، بابات با دو تا استکان چای میاد و میگه : دو تا چایی داغِ تازه دمِ قند پهلو آوردم با هم بخوریم ..
مثل بچه گیات که اگه اتفاقِ بدی میفتاد ، بدو بدو می رفتی به سمت خونه ، حالا هم که به خیالِ خودت بزرگ شدی میتونی از هر ترس و دلهره و نا امنی از آدما ، از شهر ؛ از کوچه و خیابون فرار کنی و به اونجا پناه ببری .. اونجا می تونی پشت پدرت قایم شی ، بچّه ی لوسِ مامانت بشی ، با برادرت مدام کَل کَل کنی و قهر کنی ، ولی زودِ زود آشتی کنید و با هم برید دو تا بستنی شکلاتی ، از اونا که خیلی دوست داری برات بخره و بعد انقدر شیطنت کنه و مسخره بازی در بیاره که کلّی بخندین .. از اون خنده ها که فکّت و پهلوهات ، درد میگیره .. اونجایی که صبحاش بدون صبحونه نمیری بیرون و تو همون عجله کردنا و کفش و لباس پوشیدنای هول هولکی ، مامان ، نون و کره مربای بهِ خونگی رو ، برات لقمه می گیره و بهت میده که توی راه بخوری .. اونجا #آرومی .. پشت و پناه داری .. #گرمه .. کسایی که منتظر برگشتنت می مونن و تا نیای ناهار و شام نمی خورن ..
دلت می خواد هر جا هستی
زود کارِت تموم شه و برگردی اونجا ..
اونجا چند تا آدم جون جونی داری
که بهش میگن #خونواده ..
اونجا هیچوقت حس نمی کنی تنهایی ..
#سیمین_صالحی
#خونه_پدری
#یادداشت_های_سیمین
| @siminbaharsalehi |