جانا به غریبستان چندین به چه می مانی؟
ما با اتکای به امکاناتی که از زندگی به چنگ می اندازیم هنوز خیلی فقیر هستیم. حتی آن متمول ترین های مان که با غم نان بیگانه اند هم مادام که به داشته هایشان می نازند واقع کلام ترحم برانگیزند. مثلا یک مایه دار چند اصله درخت می تواند در باغش داشته باشد که با یک جنگل برابری کند. یا مثلا استخر خانه اش در چه ابعادی خواهد بود که پهلو به دریا بزند. کسی قرار نیست چشم به فاصله های فاحش طبقاتی ببندد یا نهایت وخامت جهنم نداری را خفیف جلوه دهد. بی گفتگو زندگی در لایه های زیرین خود فجایع بسیاری را پنهان کرده است. من اما در این مجال قصدم پرداختن به همه ی ابعاد فقر و فلاکت نیست. تنزل دادن سخن بر سر اخلاقی یا غیر اخلاقی قلمداد کردن تمول و دارندگی هم، ظلم به نگارنده ی سطور است. من می خواهم نوعا از عجز آدمی سخن به میان آورم. و آن هم نه با خوارداشت دنیا و ما فیها. بل با تذکار به این نکته که ما انسانها تا بدان مایه از تنعم و برخورداری نتوانسته ایم برسیم که چشم و دل سیر از این جهان بگذریم. نه این که پای جهان پس از مرگ را وسط بکشیم. اما مگر همین که پای مرگ در میان است کافی نیست تا متنبه شویم. انسان مدرن تلاش کرد بهشتش را بر روی همین زمین برپا دارد ولی بی هیچ تعارف و تکلفی شکست خورد. از حق نگذریم خلاقیت هایی هم از خود نشان داد و نگوییم به قعر دوزخ پلیدی و پلشتی سقوط کرد. اما سرزمین موعودش هرگز محقق نشد. ابا دارم از اظهار این حقیقت که حتی تمدن امروزی با همین سخاوت در برهنگی باز در توزیع برابر چشم انداز هایش خست به خرج داده است. کسانی در حواشی همین جهان مرکزی، دلشان هنوز غنج خیابان ها و کلوب ها و دریاکنار های آنها را می زند. بگذار تا رشته ی کلام از دستم در نرفته است لب لباب سخنم را بر زبان جاری کنم. ما انسان ها تنها با اتکای به کشفیات خویش و دانسته هایمان، هنوز موجودات ترحم برانگیزی هستیم. موجوداتی که بر روی دو پا راه می روند خود را اشرف مخلوقات می نامند و امروز حتی از تصور جهانی بهتر از این عاجزند.
ما با اتکای به امکاناتی که از زندگی به چنگ می اندازیم هنوز خیلی فقیر هستیم. حتی آن متمول ترین های مان که با غم نان بیگانه اند هم مادام که به داشته هایشان می نازند واقع کلام ترحم برانگیزند. مثلا یک مایه دار چند اصله درخت می تواند در باغش داشته باشد که با یک جنگل برابری کند. یا مثلا استخر خانه اش در چه ابعادی خواهد بود که پهلو به دریا بزند. کسی قرار نیست چشم به فاصله های فاحش طبقاتی ببندد یا نهایت وخامت جهنم نداری را خفیف جلوه دهد. بی گفتگو زندگی در لایه های زیرین خود فجایع بسیاری را پنهان کرده است. من اما در این مجال قصدم پرداختن به همه ی ابعاد فقر و فلاکت نیست. تنزل دادن سخن بر سر اخلاقی یا غیر اخلاقی قلمداد کردن تمول و دارندگی هم، ظلم به نگارنده ی سطور است. من می خواهم نوعا از عجز آدمی سخن به میان آورم. و آن هم نه با خوارداشت دنیا و ما فیها. بل با تذکار به این نکته که ما انسانها تا بدان مایه از تنعم و برخورداری نتوانسته ایم برسیم که چشم و دل سیر از این جهان بگذریم. نه این که پای جهان پس از مرگ را وسط بکشیم. اما مگر همین که پای مرگ در میان است کافی نیست تا متنبه شویم. انسان مدرن تلاش کرد بهشتش را بر روی همین زمین برپا دارد ولی بی هیچ تعارف و تکلفی شکست خورد. از حق نگذریم خلاقیت هایی هم از خود نشان داد و نگوییم به قعر دوزخ پلیدی و پلشتی سقوط کرد. اما سرزمین موعودش هرگز محقق نشد. ابا دارم از اظهار این حقیقت که حتی تمدن امروزی با همین سخاوت در برهنگی باز در توزیع برابر چشم انداز هایش خست به خرج داده است. کسانی در حواشی همین جهان مرکزی، دلشان هنوز غنج خیابان ها و کلوب ها و دریاکنار های آنها را می زند. بگذار تا رشته ی کلام از دستم در نرفته است لب لباب سخنم را بر زبان جاری کنم. ما انسان ها تنها با اتکای به کشفیات خویش و دانسته هایمان، هنوز موجودات ترحم برانگیزی هستیم. موجوداتی که بر روی دو پا راه می روند خود را اشرف مخلوقات می نامند و امروز حتی از تصور جهانی بهتر از این عاجزند.