به بهانه سالگرد نبرد مرصاد...
چوپان "کرند"ی گله بزهایش را که بر ستیغ زاگرس هی کند،
نگاهش روان میشود بر "طاق شیرین"...
بر گردنه "پاتاق"...
بوی "اشک"های باستانی میآید...
نگاهش کش میآید تا گردنه "چهار زِبَر" و دشت"ذهاب"، یمین و یسار دشت بوتههای سترون در دامن زاگرس نستوه!!!
دشت بیتصویر قصههای ایرانی!!!
دشت میهمانیهای سرزده...
گردنه اسبهای از نفس افتاده و شمشیرهای آخته...
دشت دندانهای به هم فشرده...
دشت پوستهای شیار خورده...
گردنه سربازان از نفس افتاده...
دشت میهمانهای ناخوانده، بزمهای گر گرفته...
دشت حضورهای نه چندان خواستنی...
تالار بزم "فروغهای جاویدان"...
گردنه "مرصاد"های سرخ...
سفره "اوتماته" را که باز کند، سفره دل دشت هم باز میشود، قصههای اساطیری گره میخورند به داستانکهای اخیر...
قصه بزم فروغ جاویدان در هرم سوزناک امردادی و خوشرقصیهای پسرک شرور "تکریتی"، از آخرین قصههای دشت "کرند" است!!!
قصههای دشت در گوش چوپان تمامی ندارد...
دوباره مرداد...
دوباره بوی "اشک"های اساطیری ...
بوی بزم فروغ جاویدان، هرم گرمای تابستان ۶۷...
بزمی بود...
دعوت شده بودیم همه، به جشن عشقبازی عفریتهها...
ما مردم که زینتالمجالس پتیارههای متعفن روزهای حادثه ایم!!!!!!
همه در جشن گلریزان عجوزهها سهمی داشتیم...
سهم ما اما...
سه قطره خون!...
" کامیاب طره"
@t94dara