کبریترو از توی حفرهی درخت برداشت و داخل جیب نمدارش کرد.امروز قرار بود تموم اون ادمای ازاردهنده به خاکستری تبدیل شن که نه حرفی میزنن؛نه خندهای میکنن و نه دستو پایی برای انجام دادنِ کارهای تکراری و مسخرشون دارن.
خوشحال به حلقهی بنزینیای که دور شهر ریخته شده بود نگاه کرد
+امشب قراره همتون داخل این حلقهی نارنجی رنگو جذاب به سیاهیِ مطلق تبدیل بشین.شاید بتونین حداقل تو زندگیِ بعدیتون کنترلِ درستی روی ارادههای مغزِ پوچتون داشته باشین
"خندید و صداش طنین جالبیرو روی تنهی درخت ها و برگهای خفهی دورش انداخت.
سرِ صورتی و خوشرنگِ کبریت رو به گوگرد خوشبو نزدیک کرد.شعلهی کوچیکِ نارنجی و داغِ کبریت بزرگتر شد؛جوری که کل شهررو محاصره کرد.خوشحال از کاری که انجام داده بود موهاش رو از روی صورتش کنار زد و به سمت کلبهی داخل جنگلش قدم برداشت.
🌑https://t.me/ghorvcsfy . .
خوشحال به حلقهی بنزینیای که دور شهر ریخته شده بود نگاه کرد
+امشب قراره همتون داخل این حلقهی نارنجی رنگو جذاب به سیاهیِ مطلق تبدیل بشین.شاید بتونین حداقل تو زندگیِ بعدیتون کنترلِ درستی روی ارادههای مغزِ پوچتون داشته باشین
"خندید و صداش طنین جالبیرو روی تنهی درخت ها و برگهای خفهی دورش انداخت.
سرِ صورتی و خوشرنگِ کبریت رو به گوگرد خوشبو نزدیک کرد.شعلهی کوچیکِ نارنجی و داغِ کبریت بزرگتر شد؛جوری که کل شهررو محاصره کرد.خوشحال از کاری که انجام داده بود موهاش رو از روی صورتش کنار زد و به سمت کلبهی داخل جنگلش قدم برداشت.
🌑https://t.me/ghorvcsfy . .