ما آدم ها، تا وقتی چیزی رو از دست ندیم، متوجه نیستیم! متوجه بودنش، متوجه ارزشش، متوجه زیباییش، متوجه غم نبودش، نیستیم. وقتی از دست میدیم، شکسته میشیم، درست مثل خورده شیشه های ناچیز و یا تکه پاره های کتابی که درونش از خاطرات نوشته شده، خاطراتی از روزهای سپری شده.چیزی جز درد رو حس نمیکنیم، جز حسرت روزهای گذشته به چیزی فکر نمیکنیم، و این درست مثل پریدن از لبه پرتگاه میمونه، ته تهش فقط مرگه، یک مرگ تدریجی، بودن یا نبودن بی ارزش میشه، کلمات سست و دنیا خاکستری و همه اینها فقط حاصل حسرت روزهای از دست رفته است.