#پارت_دو
رامان✨
هرچی بیشتر میرفتم جلو صدای اهنگ بلندترو تاریکی بیشتر میشد....
دیدمش!
داشت با یه پسره میرقصید ...
رفتم سمتش ،چشمش افتاد بهم...
رقص نور خاموش شد!!
تاریکی مطلق!
گندش بزنن!!
یهو یکی دستمو گرفت!!
اومدم ریَکشن نشون بدم جواب داد :
+منم بابا !!!
هستی بود!
خندیدم
سرمو بردم نزدیکش:
لنتی کی اونو پیچوندی اومدی اینجا!!
زبونک انداخت :
+رفیق توام دیگ از تو یاد گرفتم..
خندیدم
نگام کرد :
+مستی؟!
_یکم!
+یکم؟؟
(باخنده) _یکم خیلی!
+بیا یکم دیگ برقصیم بعد میریم خونه...
با اینکه سرم خیلی سنگین شده بود
اما دلم نیومد بهش نه بگم...
دستامو گذاشتم دو طرف کمرشو باهاش همراهی کردم...
.
.
.
نور افتاب میخوردتو چشمم...
پتورو کشیدم رو سرم
_یکی اون پرده ی کوفتیو بکشه!!!
صدای خنده های هستی :
+پاشو رامان! پاشو زخم بستر گرفتی بدبخت!
چشامو مالوندم:
_ساعت چنده!؟
+سه!
پتو رو زدم کنارو صاف نشستم روتخت!
_سه !! چخبره مگه؟ چرا انقد زیاد خوابیدم؟؟
صحنه های دیشب اومد تو ذهنم...
مهمونی...
شاتایی که پشت هم خوردم...
دختره ی مو بِلوند!
هستی...
رقصمون...
اخرین جمله ش...
و بعدش دیگه هیچی برام واضح نبود...
هستی رو مبل تک نفره ش نشسته بودو کوسَنِشو بغل کرده بود
+سرت درده ؟
_نه خیلی...
هستی؟
+جانم؟
_دیشب کی اومدیم؟
(باخنده) +دیشب؟!
صبح ساعت6 اومدیم!
یادت نیس؟
داشتیم میرقصیدیم دیدم حالت خیلی خوب نیس کمکت کردم اومدیم سمت ماشینوبرگشتیم
_ماشین؟!
+ماشین امیرو گرفتم خودش میخواس شب اونجا شب بمونه
_صد دفعه گفتم از این پسر عمت خوشم نمیاد هستی!
+خب باشه حالا امروز سوییچو بهش برمیگردونم
نمیتونستم تو اون حالت مستی ولت کنم که!
باغم خیلی دور بود کجا تاکسی گیر میومد...
_ای خدا که من هرچی میگمو تو یه جوابی داری!
تو رانندگی کردی؟!
+پ ن پ تو!
اومدم جواب بدم که ادامه داد :
+باید مشروب خوردنتو کمتر کنی رامان..
حالام پاشو یه آب بزن صورتت ناهار درست کردم
یه تای ابرومو دادم بالا :
_واو ! خانوم آشپزی کردن؟؟
کوسنش پرت کرد سمتم که مستقیم خورد تو صورتم
(با خنده) +حالا که بهت غذا ندادم میفمی!
اینو گفتو رف بیرون...
یه نگاهی به اطراف انداختم
تازه متوجه موقعیتم شدم
خونه هستی بودم...
خونه نُقلیِ هستی..
اونقد دنج و جذاب بود که من همین جای کوچیکو با هیچ جای دنیا عوض نمیکردم..
بوی آرامش میداد!
یادمه سرگرفتن این خونه چقد اذیت شد و مجبور شد یه تایم طولانیو دوشیفت کار کنه تا بتونه اینجارو بگیره...
و بالاخره گرفت...
شد منبع آرامشمون...
از هرجا فرار میکردیم به اینجا پناه میاوردیم...
خونه ای که فقط من ازش خبرداشتمو هستی...
از جام بلند شدمو رفتم سمت سرویس
چراغو ک روشن کردم نگام افتاد به اینه
یا خدا !!
قیافمو!
چرا انقد پف کردم
موهااام...!!
موهامو خیلی دوس داشتم
خیلیم بهشون میرسیدم...
حالا نگا به چ وضعی افتادن...
شیر آبو باز کردمو چندبار پشت هم آب یخ زدم به صورتم...
همونجوری که آب از صورتم چکه میکرد خودمو تو اینه نگاه کردم...
واقعن اگه هستی نبود من باید چیکار میکردم...
با اینکه بد مست نبودم اما جدیدن داشتم خیلی زیاد میخوردم...
بجای اینکه من مواظبش باشم اون همش مواظب منه..
یه دست تو موهام کشیدمو از سرویس رفتم بیرون
لباسام بوی گندِ مشروب میداد..!!
رفتم سمت کمد هستی...
کشوی آخرش..
همیشه چندتا از وسایلمواینجا میزاشتم...
اونم میزاشت کشوی اخرش واسه وقتایی مثِ الان...
بازش کردم...
لبخند نشست رو لبم...
چندتا از تیشرتای خودم
و چنددست نو
ک حتمن هستی خریده بود...
لباسمو عوض کردمو رفتم بیرون...
ادامه👈🏼👈🏼
@thebich نویسنده👈🏼👈🏼
@HARLEY_1999❗❗من نویسنده نیستم❗❗