کلبهی کوچیکی تو دورترین نقطهی کوه.
کنار شومینه بشینیم و با قهوهای که تو درستش کردی و پنکیکهای شکلاتی من، توی سکوت به بارشِ برف نگاه کنیم.
ما تمام مدت دنبال این لحظه بودیم، برفی که منتظر بود به آغوش ابرش بره تا از نابود شدن فاصله بگیره، میلِ به باریدن داره. برای باریدنم رنگبگیر ابرکِ خاکستری.
فقط کافیه چشمهاتو ببندی تا جملههام پشت پلکهات بشینه:«ما یه روز به اون آرامش میرسیم.»