دستت را به روی قلبم بگذار،میشنوی تپش های خسته را؟سرت را بالا بگیر و بگو من علتی برای ضربانی هستم کم توان،برای لبخند هایی کمرنگ و درخشان،میشنوی تمام من؟
سرت را بالا بگیر که جانِ دخترک به گرمای دستانت گره خورده.به چشم هایم نگاه کن،تو خالق روشنایی چشمان سرد من هستی و مالک معبدی که از تو برای پرستش ساختم
از من کافری باایمان ساختی که آغوش تو را ستایش کند و هر ثانیه روح جاودانت را در گوشه به گوشه ی معبد سفید رنگ به پرستش درآورد.کیستی؟الهه ای پرستیدنی؟معبودی از تمام هایی ناتمام؟چه کسی میداند؟
سرت را بالا بگیر که جانِ دخترک به گرمای دستانت گره خورده.به چشم هایم نگاه کن،تو خالق روشنایی چشمان سرد من هستی و مالک معبدی که از تو برای پرستش ساختم
از من کافری باایمان ساختی که آغوش تو را ستایش کند و هر ثانیه روح جاودانت را در گوشه به گوشه ی معبد سفید رنگ به پرستش درآورد.کیستی؟الهه ای پرستیدنی؟معبودی از تمام هایی ناتمام؟چه کسی میداند؟