اندوه ما کم نشد،خاموش نشد...رنگ شد،جوهری تیره شد و بر کاغذ سفید رنگ چکید،از عمق صفحات گذر کرد و بر کف خانه ی قلب جاری شد.رفت....شعله ای کشید به جان تمام درختان بالا قامتِ جنگل زیبایی ها،رودخانه ی امید را به تیرگی درآورد و به درون رگ ها ریخت،سوار جریان شد و به پایانِ ما رسید.پایان ما...همانجا که روح و جان با نخی نازک به یکدیگر گره خورده اند،از تار و پود نخ گذر کرد و به دریای بی رنگ روح چکید تا تاریکیِ بیشتری را دچار پاکی روح کند