در کافهاي که هرگز نميشناخت ، خیابانهایی که رفت و آمد نداشت ، بیست و پنجمین ساعت از یك شبانهٔروز ، اواخر پاییز ، اواسط زمستان ، در برههاي از زمان که هنوز مرا دوست نميداشت و نپنداشت ، منتظرش بودم.
در کافهاي که هرگز نميشناخت ، خیابانهایی که رفت و آمد نداشت ، بیست و پنجمین ساعت از یك شبانهٔروز ، اواخر پاییز ، اواسط زمستان ، در برههاي از زمان که هنوز مرا دوست نميداشت و نپنداشت ، منتظرش بودم.