اشعار صادق عصیان
شعر نخست :
کاش میبودی بهار امسال هم جان میگرفت
زندگی را بوی عطر خاک و باران میگرفت
کاش میبودی کنارم ای سپیدار بلند
بازوان سبز ما را عشق پیچان میگرفت
کاش میبودی به دستور لبت گل میشگُفت
از نفسهایت نسیم صبح فرمان میگرفت
باز هم جفتی پرستوهای عاشق، لانه ای
زیر سقف عشق ما ای نوبهاران میگرفت
کاش میبودی که با هم لالههای دشت را
دسته میکردیم و از ما دست طوفان میگرفت
کاش میبودی لب دریای آمو، روی ریگ
آفتاب از حس ما یک عکس سوزان میگرفت
شعر دوم :
در تلاش افتاده تنهایی که تسخیرت کند
با جهان پرجدال تازه درگیرت کند
ازخیال و خاطرات سالهای سبز عشق
خلوتی سازی که در آن زندگی پیرت کند
بغض میخواهد فروبندد ره فریاد را
اشک میکوشد فروریزد که تکثیرت کند
یک طرف پوچی ، دهان واکرده در بلعیدنت
یک طرف بیهوده گی خواهد که تحقیرت کند
می گریزی انزوا در انزوا گم میشوی
سایه پشت سایه می آید که تکفیرت کند
ناگزیری آرزوها را به آتش میکشد
ناامیدی می رسد تا از جهان سیرت کند
شعر سوم :
اتفاق تازه بسیار است اما نیستی
لحظه ها از سوژه سرشار است اما نیستی
طرح ها،تصویرها،شعر و پیام بی شمار
خانه اندر خانه انبار است اما نیستی
بی قراری های دل از نیمه های شب گذشت
پشت خط دیوانه بیدار است اما نیستی
میگشاید صفحه ی خود را تماشا میکند
عاشقت مشتاق دیدار است اما نیستی
عکس و مطلب های پی هم میگذارد،نازنین
یک پسند ساده ات کار است اما نیستی
گاه گاهی در حوالی و حریم دیگران
جای پاهایت پدیدار است اما نیستی
بی حضور روشنت ای ماه کامل حال من
مثل احوال جهان تار است اما نیستی
یک نفس حتی تحمل کردن دوری تو
خوب میدانی که دشوار است اما نیستی
شعر نخست :
کاش میبودی بهار امسال هم جان میگرفت
زندگی را بوی عطر خاک و باران میگرفت
کاش میبودی کنارم ای سپیدار بلند
بازوان سبز ما را عشق پیچان میگرفت
کاش میبودی به دستور لبت گل میشگُفت
از نفسهایت نسیم صبح فرمان میگرفت
باز هم جفتی پرستوهای عاشق، لانه ای
زیر سقف عشق ما ای نوبهاران میگرفت
کاش میبودی که با هم لالههای دشت را
دسته میکردیم و از ما دست طوفان میگرفت
کاش میبودی لب دریای آمو، روی ریگ
آفتاب از حس ما یک عکس سوزان میگرفت
شعر دوم :
در تلاش افتاده تنهایی که تسخیرت کند
با جهان پرجدال تازه درگیرت کند
ازخیال و خاطرات سالهای سبز عشق
خلوتی سازی که در آن زندگی پیرت کند
بغض میخواهد فروبندد ره فریاد را
اشک میکوشد فروریزد که تکثیرت کند
یک طرف پوچی ، دهان واکرده در بلعیدنت
یک طرف بیهوده گی خواهد که تحقیرت کند
می گریزی انزوا در انزوا گم میشوی
سایه پشت سایه می آید که تکفیرت کند
ناگزیری آرزوها را به آتش میکشد
ناامیدی می رسد تا از جهان سیرت کند
شعر سوم :
اتفاق تازه بسیار است اما نیستی
لحظه ها از سوژه سرشار است اما نیستی
طرح ها،تصویرها،شعر و پیام بی شمار
خانه اندر خانه انبار است اما نیستی
بی قراری های دل از نیمه های شب گذشت
پشت خط دیوانه بیدار است اما نیستی
میگشاید صفحه ی خود را تماشا میکند
عاشقت مشتاق دیدار است اما نیستی
عکس و مطلب های پی هم میگذارد،نازنین
یک پسند ساده ات کار است اما نیستی
گاه گاهی در حوالی و حریم دیگران
جای پاهایت پدیدار است اما نیستی
بی حضور روشنت ای ماه کامل حال من
مثل احوال جهان تار است اما نیستی
یک نفس حتی تحمل کردن دوری تو
خوب میدانی که دشوار است اما نیستی