حق با مادربزرگ بود
تنهایی بلای آدمیزاد است
و همینطور دوست داشتن
مینشینی با خودت
هزارجور فکر و خیال میکنی
و تا به خودت میآیی
شب شده است
و تو صبحانه را با فکر و خیالهایت خوردهای
رادیو را با فکر و خیالهایت روشن کردهای
و با فکر و خیالهایت به گلها آب دادهای
تا به خودت میآیی تمام شدهای
با فکر و خیالهایت
خیلی وقت است که
به خیلی چیزها فکر نمیکنم
به پیراهنِ آبی
به خانه
به تو
خیلی وقت است که به درد فکر میکنم
تمامِ زندگیام را گرفته این زهرماری!
زهرماری را از بابابزرگ یاد گرفتهام
آخریهای عمرش
قرصهایش را یکی در میان میخورد
میگفت زندگی ارزش این زهرماریها را ندارد
خستهاش کرده بود
و من هم درد خستهام کرده
مامانبزرگ وقتی سبزیها را پاک میکرد
میگفت نعنا از همه بهتر است
چون بوی خوبی میدهد
بوی آدمها زیباترین و آشکارترین ویژگیِ آنهاست
خیلی وقت است بوی غصه میدهم
بوی خانهی مادربزرگ
که خیلی وقت است آب و جارو نشده
بوی کهنگی
دلم برایت تنگ شده
برای روزهایی که اینجا بودی
لبهایت را کنار گوشم میگرفتی و
آرام میگفتی: "بوی جنگل میدهی."
من هم میبوسیدمت تا سبز شوی
حق با مادربزرگ بود
تنهایی بلای آدمیزاد است
و همینطور دوست داشتن
تنهایی بلای آدمیزاد است
و همینطور دوست داشتن
مینشینی با خودت
هزارجور فکر و خیال میکنی
و تا به خودت میآیی
شب شده است
و تو صبحانه را با فکر و خیالهایت خوردهای
رادیو را با فکر و خیالهایت روشن کردهای
و با فکر و خیالهایت به گلها آب دادهای
تا به خودت میآیی تمام شدهای
با فکر و خیالهایت
خیلی وقت است که
به خیلی چیزها فکر نمیکنم
به پیراهنِ آبی
به خانه
به تو
خیلی وقت است که به درد فکر میکنم
تمامِ زندگیام را گرفته این زهرماری!
زهرماری را از بابابزرگ یاد گرفتهام
آخریهای عمرش
قرصهایش را یکی در میان میخورد
میگفت زندگی ارزش این زهرماریها را ندارد
خستهاش کرده بود
و من هم درد خستهام کرده
مامانبزرگ وقتی سبزیها را پاک میکرد
میگفت نعنا از همه بهتر است
چون بوی خوبی میدهد
بوی آدمها زیباترین و آشکارترین ویژگیِ آنهاست
خیلی وقت است بوی غصه میدهم
بوی خانهی مادربزرگ
که خیلی وقت است آب و جارو نشده
بوی کهنگی
دلم برایت تنگ شده
برای روزهایی که اینجا بودی
لبهایت را کنار گوشم میگرفتی و
آرام میگفتی: "بوی جنگل میدهی."
من هم میبوسیدمت تا سبز شوی
حق با مادربزرگ بود
تنهایی بلای آدمیزاد است
و همینطور دوست داشتن