#پارت_واقعی_بیا_سرچ_کن
#پارت306 💦
فکر میکردم بوسه از لب های هرکس میتونه همونقدر لذت بخش باشه اما...انگار فقط وجود کاوه این خاصیت جادویی رو داشت که تا حد مرگ به من لذت بده
دستام بینمون گیر افتاده بود و سینه اش رو فشار میدادم تا کنار بره اما نیم سانت هم تکون نمیخورد
نفس هم نمیکشید...منم نمیکشیدم
اما اون از هیجان زیاد و من...از بند اومدن نفسم
بند اومدن نفسم بابت نبود کاوه...بابت اینکه حس میکردم بهش خیانت کردم...
حس مسخره ای بود.
من حتی نمیدونستم اون چندین بار بعد از من بهم خیانت کرده...چندین لب دیگه رو بوسیده...چندین تن دیگه رو لمس کرده.
اما حس عذاب وجدان مسخره ام اجازه نمیداد از بوسه ی گرم و نرم کارن لذت ببرم
پر از احساس بود...پر از بوی خوش...پر از نرمی و لطافتی که برای یک زن به خرج میداد اما...لب های من به کبود شدن عادت داشتن!
به میون دندون های کاوه فشرده شدن...به خون مرده شدن از شدت فشار بوسه ی خشنش.
بوسه ی شیرینی بود...به شیرینی یک چای بعد از ظهر داغ با قند.
اما من این بوسه رو نمیخواستم...اون لب هارو نمیخواستم...نمیخواستم دستاش تنم رو لمس کنن
با اخرین توانم هلش دادم و زمانی که یکم ازم فاصله گرفت با تمام زوری که توی دستای کوچیک و لرزونم بود بهش سیلی زدم..
https://t.me/joinchat/AAAAAE_REJ941DD7d2_9oQ
#عاشقانه_ای_پر_از_اتفاقات_قشنگ ⭕️
#به_قلم_بینظیر_ژیکال 💙
#پارت306 💦
فکر میکردم بوسه از لب های هرکس میتونه همونقدر لذت بخش باشه اما...انگار فقط وجود کاوه این خاصیت جادویی رو داشت که تا حد مرگ به من لذت بده
دستام بینمون گیر افتاده بود و سینه اش رو فشار میدادم تا کنار بره اما نیم سانت هم تکون نمیخورد
نفس هم نمیکشید...منم نمیکشیدم
اما اون از هیجان زیاد و من...از بند اومدن نفسم
بند اومدن نفسم بابت نبود کاوه...بابت اینکه حس میکردم بهش خیانت کردم...
حس مسخره ای بود.
من حتی نمیدونستم اون چندین بار بعد از من بهم خیانت کرده...چندین لب دیگه رو بوسیده...چندین تن دیگه رو لمس کرده.
اما حس عذاب وجدان مسخره ام اجازه نمیداد از بوسه ی گرم و نرم کارن لذت ببرم
پر از احساس بود...پر از بوی خوش...پر از نرمی و لطافتی که برای یک زن به خرج میداد اما...لب های من به کبود شدن عادت داشتن!
به میون دندون های کاوه فشرده شدن...به خون مرده شدن از شدت فشار بوسه ی خشنش.
بوسه ی شیرینی بود...به شیرینی یک چای بعد از ظهر داغ با قند.
اما من این بوسه رو نمیخواستم...اون لب هارو نمیخواستم...نمیخواستم دستاش تنم رو لمس کنن
با اخرین توانم هلش دادم و زمانی که یکم ازم فاصله گرفت با تمام زوری که توی دستای کوچیک و لرزونم بود بهش سیلی زدم..
https://t.me/joinchat/AAAAAE_REJ941DD7d2_9oQ
#عاشقانه_ای_پر_از_اتفاقات_قشنگ ⭕️
#به_قلم_بینظیر_ژیکال 💙