به او گفتم
جنگ!
و بیرون زدم از پیراهنم
به او گفتم
با بوسه اگر میشد آدم کُشت
صلح تراژدی بزرگی بود
به او گفتم
مرگ حرفهای بزرگی برای گفتن دارد
به او گفتم
تفنگها به ترجمه مشغولاند
او اما چارطاق دراز کشیده بود
نه به تفنگ فکر میکرد
نه به بوسهای عمیق
ما مرده بودیم!
من دیر فهمیدم...
@warhistory1
L.t
جنگ!
و بیرون زدم از پیراهنم
به او گفتم
با بوسه اگر میشد آدم کُشت
صلح تراژدی بزرگی بود
به او گفتم
مرگ حرفهای بزرگی برای گفتن دارد
به او گفتم
تفنگها به ترجمه مشغولاند
او اما چارطاق دراز کشیده بود
نه به تفنگ فکر میکرد
نه به بوسهای عمیق
ما مرده بودیم!
من دیر فهمیدم...
@warhistory1
L.t