والنسی فکر کرد "من یک موجود دستدوم بودهام. هیچ احساسی را کامل تجربه نکردهام. حتی تابهحال فقدان را تجربه نکردهام. آیا من تاحالا کسی را دوست داشتهام؟ من واقعاً مادرم را دوست دارم؟ نه! دوستش ندارم. واقعیت این است، هرچند که ممکن است نامطبوع باش. من دوستش ندارم. هیچوقت دوستش نداشتهام. بدتر از آن، حتی از او خوشم نمیآید. پس من هیچچیز دربارهی هیچ نوعی از دوست داشتن نمیدانم. زندگی من خالیِ خالی بوده است. هیچچیز بدتر از این خلاء نیست، هیچچیز!"
`𝖡𝗅𝗎𝖾𝖢𝖺𝗌𝗍𝗅𝖾