روبانِ سفید .


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


˖𝆬  @mywhite_ribbon_bot  𝜗𝜚  ׁׁ    ˖𝆬    

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


حقیقت انقدر تلخ است که بعضی اوقات دلت نمی‌خواهد آن را بشنوی .


𝖭𝗂𝗀𝗁𝗍𝗆𝖺𝗋𝖾 dan repost
- فور کنید عدد بزارید فور کنم ممبر بیاد .


درود بر شما ، این پیام + همراه این پست فور کنید دیلی های خوشگلتون و من هم یک پست ازتون فور میکنم و شمارو به سلبریتی تشبیه میکنم از 10.10 نمره به چنلتون رای میدم مچکرم .
𝒞𝒽𝒶𝓁𝓁𝑒𝓃𝑔𝑒 . 🕯  ׁׁ    ˖𝆬    

توی چنل عضو باشید و تا زمانی که اعلام نکنم پاک نکنید زیاد طول نمیکشه .




‌             𝟎𝟎:𝟒𝟏 ׁׁ    ˖𝆬     𝒲𝒾𝓉𝒽𝑒 𝓇𝒾𝒷𝒷𝑜𝓃     .  🕯     𝜗𝜚


داخل عمارتی در دور ترین نقطه کشور زندگی میکرد
کسی برایش نمانده و گویی همیشه تنها بوده و هست
رخ به شدت زیبایش زبان زد آن منطقه بود .
تقریبا نزدیک نصف شب شده که بخاطر عادت همیشگی اش شروع به نوشتن نامه کرد ؛
با اشک پر از احساس آرزوی دوباره دیدنش را داشت .
شمع کنارش را روشن کرد که نور گرما بخش کم‌ سویی که داشت داخل اتاق می تابید .
و هر شب و هر شب قلم سیاه را به دست می‌گرفت روی کاغذ سفیدش به حرکت در می آورد این حرکت قلم بر روی کاغذ شبیه به رقص آرومی بود ؛
شاید نوشتن حال اورا خوب میکرد !
روز ها مشغول کتاب خواندن ،
پنجره کوچیکی که در اتاقش وجود داشت روز ها محل استراحت و آرامش او بود
هربار که کتابش را در آن محل باز میکرد گویی آن و گل های سرخ لابه لایه صفحات کتاب به هم لبخند میزدند .
لبخندی همراه با کلی خاطره که به یادش و در پشت پلک هایش هر دفعه به نمایش در می امدن ؛
سعی میکرد با خوردن قهوه در فنجان های گل سرخش ذهنش را آرام کند و به منظره ایی که از آن پنجره کوچک در مقابل اتاقش بود ساعت ها خیره میشد
نزدیک بامداد شده بود که دوباره به سراغ نوشتن رفت.
-- کای عزیزم
دقیقا نمیدانم در چه نقطه از این کره خاکی هستی و شب روزت چگونه میگذرد
با نبودت ویلون ها دیگر نمی‌نوازند
دیگر صدای خنده ها در این مکان به گوش نمیرسند
دیگر با ندیدن ستاره ها در کنار هم وقت نمیگذرونیم و شاخه ها شکوفه نمیدهند
دریا ها طوفانی جنگل های سبز تاریک شده و آسمان ابری
اما باران نمی‌بارد .
با نبودت خیلی چیز هارا از دست داده ام و خیلی چیز ها آموخته و فهمیده ام
زمان همانطور میگذرد اما انگار برای من ساعت متوقف شده بود
آنقدر می‌نوشت که دیگر توان باز نگهداشتن چشمان آبی اش را نداشت ؛
یعنی دختر قلم به دست تا کی میتواند به نوشتن ادامه دهد
آیا چیزی تغییر میکرد یا فرد رفته دوباره برمیگشت؟
این چیزی نیست که ما بخواهیم تغییرش دهیم هیچکس هم نمی‌تواند داخل سرنوشت دخالت کند ،
سرنوشت را از سر نوشته و تایین کرده بودند.
𝒯𝒽𝑒 𝑒𝓃𝒹  .
نوشتهِ ایی از یویی ، 15 آوریل  .
                    𝜗𝜚 ׁׁ ˖𝆬  𝒯𝒾𝓂𝑒 ; 𝟎𝟎:𝟑𝟎




‌                ׁׁ    ˖𝆬     𝒷𝒶𝓁𝓁𝑒𝓉 𝒹𝒶𝓃𝒸𝑒    .  🕯     𝜗𝜚


شاید حس نفس های گرم روی گردنم حالم خوب کنه .


شاید فکر کردن به اینکه چقدر با هم صمیمی بودیم درد داره .


شاید حرفای یک دختر جوان که علاقه زیادی به رنگ سفید داره.




𝒴𝑜𝓊 𝒷𝒾𝓉𝑒 𝓂𝓎 𝓁𝒾𝓅 𝒿𝓊𝓈𝓉 𝒻𝑜𝓇 𝓉𝒽𝑒 𝓉𝒶𝓈𝓉𝑒 .


‌                ׁׁ    ˖𝆬        𝓎𝑜𝓊   .   🩰      𝜗𝜚


𝒩𝑜𝓉 𝓉𝓇𝓎𝓃𝒶 𝒷𝑒 𝓇𝑜𝓂𝒶𝓃𝓉𝒾𝒸, 𝐼’𝓁𝓁 𝒽𝒾𝓉 𝒾𝓉 𝒻𝓇𝑜𝓂 𝓉𝒽𝑒 𝒷𝒶𝒸𝓀 .


درسته همیشه ناراحتم میکردی ولی هیچوقت نتونستی منو افسرده نگه داری قدرت روحیه منو دست کم گرفته بودی .




‌                ׁׁ    ˖𝆬       𝓂𝑒 𝒶𝓃𝒹 𝓎𝑜𝓊  .   🪞      𝜗𝜚


از آدمی که هیچ ارزش و اهمیتی کنارش نداری باید بگذری ، اگه نگذرین بجاش باید از غرورتون از آرامشتون از قلبتون از خودتون بگذرین که تهش باز به این نتیجه میرسین " کاش ازش گذشته بودم″ .


شاید قلب من از شیشه و ذهن من از سنگ ساخته شده است .

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

188

obunachilar
Kanal statistikasi