میگفت من میدونستم دارم گند میزنم اما اون بیرون کسی نبود که جلیقه نجات رو برام پرت کنه. میگفت میدونستم سوراخ گوشم بسته شده اما با سماجت عجیب غریبی گوشواره رو روی گوشم جا به جا میکردم به امید اینکه جایی رو برای چفت کردنش پیدا کنم. میگفت میدونستم توی مداد رنگی هام رنگ ابی برای آسمون پیدا نمیکنم اما مداد مشکی رو میگرفتم دستم، اسمون رو مشکی میکردم و اصرار داشتم گاهی وقتا آسمون مشکی هم میشه. میگفت میدونستم پیدا نمیشم اما دنبال خودم میگشتم. ته پاکت سیگار. توی پارک. دم در باشگاه. روی صندلی جلوی ماشین وقتی که پاهای برهنه ام روی داشبورده. تو اشپزخونه پشت میز وقتی که سیب زمینی ها در حال سوختن بودند. توی اتاقم. زیر پتو. پشت پنجره. میگفت میدونستم نیستم اما میگشتم.