اتاق ۱۹۲ آسایشگاه: روی زمین سردتر از قلب هر آدمی نشسته بود و به آیندهای فکر میکرد که هیچوقت قرار نبود برسه. روز مرگش همین فردا بود ولی چرا داشت دهه های ۸۰ سالگیش رو مرور میکرد؟ پیرمرد نشسته روی کاناپه درحال نوشیدن چای و خوندن کتاب هایی که هیچکس دیگه علاقه ای بهشون نداشت، اون داشت خاطرات پدربزرگش رو مرور میکرد، نه آینده خودش رو.