این قسمت شروع میشه با آنیل و میرا که رو تخت تو آغوش هم دیگن ..آنیل که دستش لای موهای میرا بود موهاشو نوازش میکرد نفس های داغش رو صورت میرا مینشست ..میرا با چشمای بسته آب دهنشو قورت داد و نفس عمیقی کشید
آنیل بی وقفه و بدون اینکه اجازه نفس کشیدن بهش بده مدام ازش بوسه میگرفت و بهش عشق میورزید ...میرا که داشت نفسش بند میومد سرش رو از آنیل دزدید و با خنده گفت : آنیل تروخدا ..تو میخوای منو بکشی ؟! بذار یه نفس بگیرم ..آنیل با یه لبخند شیطنت امیزی بوسه ریزی به گونه میرا زد و گفت همونطور که اگه از آهن به موقع استفاده نشه زنگ میزنه ..همونطور که اگه از آب راکد استفاده نشه گندیده میشه اگه عشقو هم ابراز نکنی تبدیل به عقده میشه ..پس مزاحم کار من نشو
میرا گفت اگه این عشقته پس عقده ت چیههه!؟
آنیل گفت میخوای نشونت بدم!؟
میرا از تعجب چشاش چارتا شد و خواست پاشه بره که آنیل دستاشو گرفت و کشیدش سمت خودش
میرا از ترس پلکاشو سفت به هم چسبوند و سکوت کرد
آنیل با یه لبخند معصومانه درحالی که به چهره ترسیده ی میرا زل زده بود موهاشو زد پشت گوشش و دم گوشش گفت هیچوقت نذار عقده هام به عشقم شباهت پیدا کنه . اصلا هیچوقت نذار عقده ای بشم .. اونی که عاشق میشه نفرتو بلد نیست ..فقط مجبور میشه بهش تظاهر کنه..
میرا چشماشو باز کرد و گفت ای بابا ..الان چه وقت این حرفاست ..خواهش میکنم اینطوری حرف نزن آنیل دلم میگیره ..
آنیل خواست پاشه بره که میرا دستشو گرفت و محکم کشید تو بغلش و شروع کرد به بوسیدن سر و صورتش ...آنیل نفساش داشت تندتر میشد با صدای بم شدش به آرومی گفت : تو کی هستی هان!؟ میرا مث میخ تو چشاش خیره شد و گفت میرا آنیل سیندیا
آنیل با خنده چشماشو بست پیشونیشو چسبوند به پیشونی میرا و زیر لبش زمزمه کرد تو مال منی ..میراجواب داد : تو چی!؟ ..آنیل چشماشو باز کرد و به چشای میرا خیره شد
میرا گفت : تو چی!؟ تو هم مال منی یا نه!؟ آنیل زد به سیم آخر ..لباشو رو لبای میرا قفل کرد و شیرجه زد تو بغلش ...میرا با آغوش باز قبولش کرد و باهم آرزوی یکی شدنشون رو به حقیقت تبدیل کردن ...
آنیرود به پریتی گفت گوش کن پریتی من نمیدونم آنیل دقیقا چی بت گفته که باعث شده تو تسلیم بشی
اما اینو فراموش نکن که کسی که تسلیم بشه تا آخر عمرش بازنده باقی میمونه ..تو نباید دستی دستی عشقتو مفت بدی دست یکی دیگه
پریتی نیشخند زد و گفت تو تا دیروز منو میکشتی که به آنیل نزدیک نشم
چون میگفتی روانیه و تو دوس نداری خواهرت با یه آدم روانی ازدواج کنه
اما امروز ..تبدیل به گرگی شدی که برای به دست اوردن شکارت خواهرتو طعمه قرار میدی
واسه رسیدن به منفعت خودتت میخوای از من استفاده کنی
آنیرود داد زد این مزخرفات چیه داری میگی چه طعمه ای تو عاشق آنیلی منم عاشق میرا و ما باید به هم دیگه کمک کنیم
پریتی اشکای روی گونه شو با پشت دستاش پاک کرد و گفت درسته من عاشق آنیلم اما ...بعید میدونم تو واقعا عاشق میرا باشی ..
برای به دست آوردن آنیل جونمم میدم اما ..هیچ فایده ای نداره ..هیچ فایده ای
میدونی آنیرود یه میز هرچقدرم زیبا و سلطنتی باشه تا وقتی پایه هاش باهم هم اندازه نباشن اون میز به هیج دردی نمیخوره
پایه های احساس من و آنیل هم اندازه نیستن ..حسی که به آنیل دارم به لرزیدن این میز نمی ارزه ..
نمیخوام بیوفتم ..میشکنم اگه بیوفتم میفهمی!؟ میشکنم .
پریتی با گریه ی بلند محکم درو بست و رفت
آنیرود با خودش گفت دختره ی احمق بی عرزه...از اولشم نباید مسافر سوار خر این خانوم میکردم ..وقت عر عر نشده شر شر شاشید ..نمیتونم همینطوری ساکت بشینم ..باید یه کاری بکنم وگرنه آنیل موفق میشه شکستم بده و این اصلا خوشایند اسم و شانم نیست ...
صب شد ..نور خورشید داشت از روی پلک بسته چشمای آنیلو سوراخ میکرد ..چشماشو مچاله کرد و خواست بلند شه که سنگینی سر روی سینش احساس کرد ..
چشماشو باز کرد و با چهره ی خسته و زیبای میرا رو به رو شد که خواب بود
موهاش رو صورتش ریخته بود و چشماشو اذیت میکرد
آنیل دستشو اورد موهاشو کناربزنه که میرا بیدار شد و بهش لبخند زد
آنیل با لبخند چشماشو بست و بغلشو باز کرد
میرا به سرعت اومد تو بغلش ..آنیل صورتشو نوازش کرد و یه بوس پرصدا از لباش گرفت و دوباره بغلش کرد
یهو موبایل میرا زنگ خورد
آنیل دستشو دراز کرد از رو میز برش داره که میرا یاد استادش افتاد ..ترس برش داشت و تند تر از آنیل پرید و موبایلو برداشت جواب داد ..
آنیل بیخیال شد و پاشد رفت حموم ..
توی عمارت همه مشغول خوردن صبونه بودن که آنیرود کاملا سرحال و پر ذوق اومد گفت پدربزرگ سفارش غذا و پذیرایی شب مراسم زردچوبه رو دادم به یکی از دوستام که صاحب یه رستوران خیلی بزرگ و معروفه شما فقط حواستون به بقیه کارای عروسی باشه
رام با یه لفظ متعجب گفت آنیرود!؟ دیشب چیزی زدی؟
پریتی گفت اون سرکلاس ریاضی ناشتا دبیرمونو درخت تصور میکرد وای به حال وقتی که واقعا
آنیل بی وقفه و بدون اینکه اجازه نفس کشیدن بهش بده مدام ازش بوسه میگرفت و بهش عشق میورزید ...میرا که داشت نفسش بند میومد سرش رو از آنیل دزدید و با خنده گفت : آنیل تروخدا ..تو میخوای منو بکشی ؟! بذار یه نفس بگیرم ..آنیل با یه لبخند شیطنت امیزی بوسه ریزی به گونه میرا زد و گفت همونطور که اگه از آهن به موقع استفاده نشه زنگ میزنه ..همونطور که اگه از آب راکد استفاده نشه گندیده میشه اگه عشقو هم ابراز نکنی تبدیل به عقده میشه ..پس مزاحم کار من نشو
میرا گفت اگه این عشقته پس عقده ت چیههه!؟
آنیل گفت میخوای نشونت بدم!؟
میرا از تعجب چشاش چارتا شد و خواست پاشه بره که آنیل دستاشو گرفت و کشیدش سمت خودش
میرا از ترس پلکاشو سفت به هم چسبوند و سکوت کرد
آنیل با یه لبخند معصومانه درحالی که به چهره ترسیده ی میرا زل زده بود موهاشو زد پشت گوشش و دم گوشش گفت هیچوقت نذار عقده هام به عشقم شباهت پیدا کنه . اصلا هیچوقت نذار عقده ای بشم .. اونی که عاشق میشه نفرتو بلد نیست ..فقط مجبور میشه بهش تظاهر کنه..
میرا چشماشو باز کرد و گفت ای بابا ..الان چه وقت این حرفاست ..خواهش میکنم اینطوری حرف نزن آنیل دلم میگیره ..
آنیل خواست پاشه بره که میرا دستشو گرفت و محکم کشید تو بغلش و شروع کرد به بوسیدن سر و صورتش ...آنیل نفساش داشت تندتر میشد با صدای بم شدش به آرومی گفت : تو کی هستی هان!؟ میرا مث میخ تو چشاش خیره شد و گفت میرا آنیل سیندیا
آنیل با خنده چشماشو بست پیشونیشو چسبوند به پیشونی میرا و زیر لبش زمزمه کرد تو مال منی ..میراجواب داد : تو چی!؟ ..آنیل چشماشو باز کرد و به چشای میرا خیره شد
میرا گفت : تو چی!؟ تو هم مال منی یا نه!؟ آنیل زد به سیم آخر ..لباشو رو لبای میرا قفل کرد و شیرجه زد تو بغلش ...میرا با آغوش باز قبولش کرد و باهم آرزوی یکی شدنشون رو به حقیقت تبدیل کردن ...
آنیرود به پریتی گفت گوش کن پریتی من نمیدونم آنیل دقیقا چی بت گفته که باعث شده تو تسلیم بشی
اما اینو فراموش نکن که کسی که تسلیم بشه تا آخر عمرش بازنده باقی میمونه ..تو نباید دستی دستی عشقتو مفت بدی دست یکی دیگه
پریتی نیشخند زد و گفت تو تا دیروز منو میکشتی که به آنیل نزدیک نشم
چون میگفتی روانیه و تو دوس نداری خواهرت با یه آدم روانی ازدواج کنه
اما امروز ..تبدیل به گرگی شدی که برای به دست اوردن شکارت خواهرتو طعمه قرار میدی
واسه رسیدن به منفعت خودتت میخوای از من استفاده کنی
آنیرود داد زد این مزخرفات چیه داری میگی چه طعمه ای تو عاشق آنیلی منم عاشق میرا و ما باید به هم دیگه کمک کنیم
پریتی اشکای روی گونه شو با پشت دستاش پاک کرد و گفت درسته من عاشق آنیلم اما ...بعید میدونم تو واقعا عاشق میرا باشی ..
برای به دست آوردن آنیل جونمم میدم اما ..هیچ فایده ای نداره ..هیچ فایده ای
میدونی آنیرود یه میز هرچقدرم زیبا و سلطنتی باشه تا وقتی پایه هاش باهم هم اندازه نباشن اون میز به هیج دردی نمیخوره
پایه های احساس من و آنیل هم اندازه نیستن ..حسی که به آنیل دارم به لرزیدن این میز نمی ارزه ..
نمیخوام بیوفتم ..میشکنم اگه بیوفتم میفهمی!؟ میشکنم .
پریتی با گریه ی بلند محکم درو بست و رفت
آنیرود با خودش گفت دختره ی احمق بی عرزه...از اولشم نباید مسافر سوار خر این خانوم میکردم ..وقت عر عر نشده شر شر شاشید ..نمیتونم همینطوری ساکت بشینم ..باید یه کاری بکنم وگرنه آنیل موفق میشه شکستم بده و این اصلا خوشایند اسم و شانم نیست ...
صب شد ..نور خورشید داشت از روی پلک بسته چشمای آنیلو سوراخ میکرد ..چشماشو مچاله کرد و خواست بلند شه که سنگینی سر روی سینش احساس کرد ..
چشماشو باز کرد و با چهره ی خسته و زیبای میرا رو به رو شد که خواب بود
موهاش رو صورتش ریخته بود و چشماشو اذیت میکرد
آنیل دستشو اورد موهاشو کناربزنه که میرا بیدار شد و بهش لبخند زد
آنیل با لبخند چشماشو بست و بغلشو باز کرد
میرا به سرعت اومد تو بغلش ..آنیل صورتشو نوازش کرد و یه بوس پرصدا از لباش گرفت و دوباره بغلش کرد
یهو موبایل میرا زنگ خورد
آنیل دستشو دراز کرد از رو میز برش داره که میرا یاد استادش افتاد ..ترس برش داشت و تند تر از آنیل پرید و موبایلو برداشت جواب داد ..
آنیل بیخیال شد و پاشد رفت حموم ..
توی عمارت همه مشغول خوردن صبونه بودن که آنیرود کاملا سرحال و پر ذوق اومد گفت پدربزرگ سفارش غذا و پذیرایی شب مراسم زردچوبه رو دادم به یکی از دوستام که صاحب یه رستوران خیلی بزرگ و معروفه شما فقط حواستون به بقیه کارای عروسی باشه
رام با یه لفظ متعجب گفت آنیرود!؟ دیشب چیزی زدی؟
پریتی گفت اون سرکلاس ریاضی ناشتا دبیرمونو درخت تصور میکرد وای به حال وقتی که واقعا