قرار نبود انقدر زود بمیره، حیف شد. میخواستم حداقل تا چند ماه باهاش خوش بگذرونم اما اون احمق زود تسلیم شد.
وقتی داشتم شلاقم رو روی بدنش پایین میوردم، بین ضربه های که به صورتش میخورد ساکت شد. میخواستم بیشتر بیدار بمونه اما وقتی شلاق رو کنار گذاشتم بدون خم شدن متوجه شدم نفس هاش دیگه وجود ندارن.
بین تمام شکنجه هایی که روش انجام دادم، اسید برام خاطره انگیز تر از همه ست.
اون روی دست و پشت گوشش تتو داشت. طرح تتوی پشت گوشش موجودی شبیه به پروانه بود اما بدنش بلند تر از پروانه ها بود. روی دستش اسم لوسیفر رو حک کرده. اینکارش باعث خندم میشد. لوسیفر، چیزی نبود که اون بتونه حتی راجبش فکر کنه. بهش گفتم نمیتونه این تتو رو نگه داره. اول چیزی نگفت اما وقتی اسید داغ شده رو روی پوستش ریختم التماس هاش اون رو بیشتر از لوسفر دور کرد!
فکر میکردم اسید راحت بتونه تتو هاش رو پاک کنه اما بعد از سه بار ریختن اسید روی بدنش باز هم بخشی از رنگ مشکیش روی بدنش بود.
مجبور شدم برای پاک کردن تون لکه های مشکی از روی بدن سفیدش از چاقوم استفاده کنم. بعضی از سیاهی ها انقدر ریز بود که مجبور شدم با نوک چاقو اون هارو بکَنم. اما بدنش میلرزید و باعث میشد بریدگی های کوچک به زخم های بزرگ تبدیل بشن.
بخش هایی که از دستش کَندم رو توی الکل گذاشتم و گوشه ی اتاقم گذاشتمشون.
خوبه، حالا که نیست بخشی از بدنش توی اتاقم هست.
For:@awkuma
وقتی داشتم شلاقم رو روی بدنش پایین میوردم، بین ضربه های که به صورتش میخورد ساکت شد. میخواستم بیشتر بیدار بمونه اما وقتی شلاق رو کنار گذاشتم بدون خم شدن متوجه شدم نفس هاش دیگه وجود ندارن.
بین تمام شکنجه هایی که روش انجام دادم، اسید برام خاطره انگیز تر از همه ست.
اون روی دست و پشت گوشش تتو داشت. طرح تتوی پشت گوشش موجودی شبیه به پروانه بود اما بدنش بلند تر از پروانه ها بود. روی دستش اسم لوسیفر رو حک کرده. اینکارش باعث خندم میشد. لوسیفر، چیزی نبود که اون بتونه حتی راجبش فکر کنه. بهش گفتم نمیتونه این تتو رو نگه داره. اول چیزی نگفت اما وقتی اسید داغ شده رو روی پوستش ریختم التماس هاش اون رو بیشتر از لوسفر دور کرد!
فکر میکردم اسید راحت بتونه تتو هاش رو پاک کنه اما بعد از سه بار ریختن اسید روی بدنش باز هم بخشی از رنگ مشکیش روی بدنش بود.
مجبور شدم برای پاک کردن تون لکه های مشکی از روی بدن سفیدش از چاقوم استفاده کنم. بعضی از سیاهی ها انقدر ریز بود که مجبور شدم با نوک چاقو اون هارو بکَنم. اما بدنش میلرزید و باعث میشد بریدگی های کوچک به زخم های بزرگ تبدیل بشن.
بخش هایی که از دستش کَندم رو توی الکل گذاشتم و گوشه ی اتاقم گذاشتمشون.
خوبه، حالا که نیست بخشی از بدنش توی اتاقم هست.
For:@awkuma