#رمان🌸
#یائویی🍒
بخاطر اینکه پشتم به دیوار خورده بود شیدیدن درد میکرد اما وانمود میکردم درد نداره
یع خدمتکار همیشع بهم سر میزد و برام غذا می اورد...
ولی من هیچی نمیخوردم دو روز کامل هیچی نخورده بودم...
البته اشتها نداشتم.
گوشه ی اتاق نشسته بودم حالم زیاد خوب نبود....
در ب شدت باز شد و به دیوار خورد خودش بود اون خوناشام اصیل زاده..!!
اومد سمتم چونم رو گرفت کشید جلو حالش رو نداشتم مخالفت کنم تو چشمام نگاه کردو گفت چرا هیچی نمیخوری....ها؟
میخوای بمیری...!
باشه بمیر!ولی وقتی کارم باهات تموم شد حالام مثل بچه ادم غذات رو میخوری...فهمیدی!
هه...*پوزخند زدن*
بزاریوس:داری عصبانیم میکنی!!!!!!
گمشو.....باشه!
مردمک چشماش کاملا قرمز شد
نیش هاش بلندتر شده بود دستش رو گذاشت پشت گردنم و...نیشاشو فرو کرد تو گردنم....
از درد چشمام رو بستم و
همه جا تاریک شد.....
(از زبان بزاریوس...)
وقتی گازش گرفتم بیهوش شد
سرم رو از گردنش جدا کردم و با بهت نگاش میکردم عین یه بچه روی دستام بیهوش شده بود یکی از خدمتکارهارو صدا زدم......
گفتم دارو رو بیار زود بعد از چند دقیقه یه شیشه ی کوچیک بنفش رنگ که دارو توش بود رو بهم داد شیشه دارو رو سرکشیدم لبم رو گذاشتم رو لبش و اروم دارو رو بهش دادم......
______________________________________
ادامش رو میخوای؟🍒🌸
رمان شکوفه های گیلاس رو نخوندی😐🍒🌸
همون رمان یائویی که ترکوند🎉
پس جوین شو😂🌸
@yuianime @yuianime@yuianime @yuianime@yuianime @yuianime@yuianime @yuianime