چایی داغ را در دست گرفته بود ،
زل زده بود به پرز های معلق در پرتو خورشید.
در دقت به حرکاتِ پرز ها به فکری فرو رفته بود
فکری که به او فرصت دریافت پلک زدن را نمیداد.
زل زده بود به پرز های معلق در پرتو خورشید.
در دقت به حرکاتِ پرز ها به فکری فرو رفته بود
فکری که به او فرصت دریافت پلک زدن را نمیداد.