الان باید کیف وسایلمُ فلاسک هاتچاکلتمُ برمیداشتم میومدم دنبالت .
سوار ماشین میشدیم میرفتیم.انقدر پیش میرفتیم که یهو به خودمون میومدیم میدیدم عه؟ما کجاییم؟دوتایی میزدیم زیر خنده و میرفتیم تو چمن های کوهپایه مینشستیم تو برام کتاب میخوندی و هاتچاکلتای داغمون رو تو اون هوای یخی میخوردیم
انقدر محو چهرت میشدم که متوجه داستان نمیشدم مثل همیشه میگفتم" چی؟"
همینطور که سرت روی کتاب بود یه نگاه زیر چشمی بهم مینداختی یه مکث میکردی یکی ازون لبخند ملیحا میزدی و دوباره برام تکرار میکردی..
انقدر حواسمون به جهان اطراف نباشه که هوا تاریک بشه ستاره ها نمایان بشن..
بریم رو پاترولمون بخوابیم، ستاره هارو بشماریم ، برای هرکدوم یه اسم و داستان بسازیم..
اخر شب هم برگردیم خونه و با مرور خاطرات امروزمون خوابمون ببره...
سوار ماشین میشدیم میرفتیم.انقدر پیش میرفتیم که یهو به خودمون میومدیم میدیدم عه؟ما کجاییم؟دوتایی میزدیم زیر خنده و میرفتیم تو چمن های کوهپایه مینشستیم تو برام کتاب میخوندی و هاتچاکلتای داغمون رو تو اون هوای یخی میخوردیم
انقدر محو چهرت میشدم که متوجه داستان نمیشدم مثل همیشه میگفتم" چی؟"
همینطور که سرت روی کتاب بود یه نگاه زیر چشمی بهم مینداختی یه مکث میکردی یکی ازون لبخند ملیحا میزدی و دوباره برام تکرار میکردی..
انقدر حواسمون به جهان اطراف نباشه که هوا تاریک بشه ستاره ها نمایان بشن..
بریم رو پاترولمون بخوابیم، ستاره هارو بشماریم ، برای هرکدوم یه اسم و داستان بسازیم..
اخر شب هم برگردیم خونه و با مرور خاطرات امروزمون خوابمون ببره...