Mitsuko


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


porous clown
ーthey/them

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


کلن توانایی تحرک رو از دست دادم. جز انگشت‌هام و ماهیچه‌های چشمم چیزی جابه‌جا نمی‌شه. اگه صبح برم پشت میز تا آخرشب همون‌جا می‌مونم. اگه اون چهار قدم رو هم برنداشته باشم تا فرداش پیچیده توی تخت.


از گوه کائنات تا خونه‌ی ما پونزده دقیقه راهه.


oh and about fantasy character design? that IS A CRIME


also character design is no good for my mental health like i fall in love so easily how do you say they're not real how do you do that to me




obsession with kuromelo ruined my life


۳-۴ نفر به خاطر محتوای مفید لگبت در ادبیات اومدن ولی در حقیقت ما این‌جا فقط غر کنکوری و ناله که چرا توی خواب‌هامون نمی‌مونیم.


چیشون از سوگوساتو کم‌تره ژاپن‌زده‌ها؟


از نقاشی‌های ایلخانی خوشم نمی‌آد. سریع دستور می‌دم یه فن‌آرت بکشید که تیر توی چشم‌های اسفندیاره و رستم اشکی بغضی صورت خون‌آلودش رو تو دست‌هاش گرفته. بعد هم بوسه‌ی خدافظی.


دیگه گوه هم بخوری فایده نداره پیر سگ چرا در نرفتی


رستم به شدت زخمی و به فکر فرار بود که سیمرغ اومد پیش زال و گفت بگو با چوب درخت گز تیر بسازه و فرو کنه تو چشم‌هاش. تهش هم اسفندیار که داشت می‌مرد کلی رستم رو دلداری داد و بعد هم بهش سپرد از بهمن پسرش مثل یه پدر محافظت کنه و به همه بگه که با حیله‌ی پدرش کشته شده و تو کاری نکردی.
"او دستور داد تابوتی بسیار زیبا و شاهانه برای اسفندیار بسازند. آن‌گاه پیکر او را در دیبای زربافت پیچید و درون تابوت نهاد. سوار بر دو استر، روانه‌ی ایران کرد."


"نمی‌دانم میان تو و رستم چه بود که این‌همه رنج و درد به همراه داشت"

چه بودت که امروز پژمرده‌ای
همانا به شب خواب نشمرده‌ای
میان جهان این دو یل را چه بود
که چندین همی رنج باید فزود


به تو شه کونی پدر dan repost
با هر پستت زبان فارسی شیرین‌تر می‌شه




اسفندیار حین سوگواری واسه بچه‌هاش هم حتا تو فکر رستم بوده:

به رستم نگه کردم امروز من
بران برز بالای آن پیلتن
ستایش گرفتم به یزدان پاک
کزویست امید و زو بیم و باک
که پروردگار آن چنان آفرید
بران آفرین کو جهان آفرید
چنین کارها رفت بر دست او
که دریای چین بود تا شست او
همی برکشیدی ز دریا نهنگ
به دم در کشیدی ز هامون پلنگ
بران سان بخستم تنش را به تیر
که از خون او خاک شد آبگیر
ز بالا پیاده به پیمان برفت
سوی رود با گبر و شمشیر تفت
برآمد چنان خسته زان آبگیر
سراسر تنش پر ز پیکان تیر
برآنم که چون او به ایوان رسد
روانش ز ایوان به کیوان رسد


بچه‌ها راستی می‌دونید دیگه پدر اسفندیار بهش قول شاهی داده بود اگه بتونه خواهرهاش رو نجات بده. بعد که انجام داد گولش زد و شاهش نکرد. دید اسفندیار عصبی شده پیشگوهاش رو خبر کرد، گفتن تو زابلستان به دست رستم می‌میره. این مادرجنده هم بهش گفت آخرین ماموریتت اینه که رستم رو برام بیاری و دیگه تاج و تخت واسه خودت. به زور فرستادش قتلگاه.


وای اینا قرار گذاشته بودن فقط دوتایی بجنگن، پسرهای احمقشون فشاری شدن پسر اسفندیار کشته شد
بعد داره می‌گه دیدی دیدی قولتو شکوندی رستم هم گریه می‌کنه که گوه خوردن خودم شرحه شرحه‌شون می‌کنم:

چو بشنید رستم غمی گشت سخت
بلرزید برسان شاخ درخت
به جان و سر شاه سوگند خورد
به خورشید و شمشیر و دشت نبرد
که من جنگ هرگز نفرموده‌ام
کسی کین چنین کرد نستوده‌ام
ببندم دو دست برادر کنون
گر او بود اندر بدی رهنمون


به تو شه کونی پدر dan repost
پسرک کوچولو‌ی اگرسیو


گوز کوچک وسط جنگ به رستم با اون هیبت می‌گه قصدت خیر نیست با این حرف‌ها فقط ترسیدی؟ از چی‌ت ترسیده پسرک؟


ای وای اسفندیار کسخل ایشوز دار مذهبی از خر شیطون پایین بیا

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

76

obunachilar
Kanal statistikasi