#MYLOVEISDEAD
#part_2
پسر گونه خواهر کوچیکشو بوسید و تمام سفارشایی که تو ذهنش به نظرش لازم میومد رو به خواهرش گفت:لارن خواهش میکنم که مواظب خودت باش من دیگه نیستم که مواظبت باشم ولی خودت هستی مگه نه؟تازه جیکم هست کمکت میکنه یعنی امیدوارم کمکت کنه خواهر کوچولو خواهش میکنم که حواست باشه که به ویلچرت آسیب نرسونی باشه؟چون خیلی گرونه و من دیگه نیستم تا بخوام به زور پول در بیارم و برات ویلچر بخرم خواهری ولی اگه پول بهم دادن مطمعن باش برات میفرستم
خواهرش بی حرکت بهش خیره میشه خب اون نمیتونست دستاشو حرکت بده و تنها عضو بدنش که اجازه حرکت داشت مردمک چشمش بود
پسر قبل از اینکه از خونه قدیمی و کوچیک خارج بشه برمیگرده و به خواهرش نگاه میکنه:البته نگران مغزمم نباش من حواسم به کله خودم هست!
و بعد از دست تکون دادن برای خواهرش از خونش خارج میشه
چطور تونست و قبول کرد که خواهر مریضشو توی خونه تنها بزاره و بره توی تیمارستان کار کنه؟
صد در صد به خاطر بی پولیش اون فقط دلش میخواست درس بخونه ولی پولشو نداشت و به پیشنهاد دوستاش که میگفتن'اینجا پول میدن بهت' و علاقه مزخرف خودش تصمیم گرفت به اونجا بره
با دستش آروم به دری که با تابلوی ریاست آراسته شده بود ضربه میزنه
و با استرس ناخن انگشت شصتشو با دندوناش میکنه
صدای مردونهای از داخل اتاق بهش اجازه ورود میده و پسر دستگیره در رو توی دستای عرق کردش میگیره و درو باز میکنه
سرشو پایین میندازه و با خجالتی که توی خودش بی سابقه میدید
سلام میکنه و مرد با لبخند جوابشو میده
که از نظر اون پسر چندش ترین و کثیف ترین لبخند دنیا بود
مرد از جاش بلند میشه و دست پسرو توی دستش میگیره و آروم روی انگشتاشو میبوسه
و پسر سریع دستشو پایین میندازه و روی صندلی جلوی میز رئیس میشینه
مرد:اسمت چیه؟
پسر سرشو بالا میاره و با اعتماد به نفس ساختگی ولی طوری که واقعی به نظر بیاد جواب میده:هری آقا هری استایلز
مرد دوباره لبخند میزنه:رشتت در مورد روانیاس؟
+بله قربان ولی من یکساله که وارد دانشگاه شدم یعنی امسال وارد دوسال میشه
مرد از جاش بلند میشه و از روی کاغذایی که جلوش بود اسم یه مریض رو میخونه:زین مالیک..میخوام به عنوان شروع روی زین مالیک کار کنی
هری سرتکون میده و کاغذ رو از دست مرد میگیره
+شما فقط اندازه یه کاغذ از بیماری که اینجا نگه میدارید اطلاعات دارید؟
بدون اینکه منتظر جواب اون مرد بیخود و چندش با اون لبخند چرتش بشه از اتاق بیرون میره و به دنبال شماره اتاقی که روی کاغذ براش نوشته شده بود میگرده و بالاخره اونو پیدا میکنه
در رو باز میکنه و با مرد افسردهای که زیر چشماش سیاهیای بزرگ داشت نگاه میکنه
جلو میره و وقتی به تخت زین میرسه سرجاش وایمیسه
...............
قبلا بهتر نظر میدادینا فک نکنین یادم رفته:/
بازم نظر بدین دلم شاد شه:/♥️ 😂
https://telegram.me/dar2delbot?start=send_By0j9J#SA