#کوچولو_شهوتی_763
-ولی وقتی ازمایش و اینا میدن مشخص میشه
قلبش از یه پیرمرد ۱۲۰ساله هم خسته و
فرسوده تره. برای همین هیجراهی برای
نجاتش نیست. و البته اینم هست که
خودش گفته نمیخواد هیچ درمانی بشه.
وا رفته پرسیدم:
-چی ؟ یعنی چی نمیخواد؟
رادوین ناراحت سرشو پایین انداخت:
-گلسا اگه درمانم بخواد بشه
متاسفانه راه درمان صد در صدی نداره.
همه دکترا قطع امید کردن ازش.
باورمنمیشد.... هیچ دل خوشی ازش نداشتم.
کوچکترین حس خوبی نداشتم نسبت بهش
اما مرگش؟ هیچوقت به مرگش فکر نکرده بودم.
درمانده پرسیدم:
-الان چی میشه رادوین؟ چیکار باید کنه؟
رادوین که مشخص بود تحت تاثیر حال
بد کیان قرار گرفته گفت:
-هیچی گلسا. باید منتظر مرگش باشه.
تو همین چند روزه دکترا میگن رفتنیه.
انگار بیشتر از این نمیکشه قلبش.
با قلب شکسته و حال بد ، بغضی که
چسبیده بود به گلومو قورت دادم.
نفس کشیدن برام سخت و عذاب آور شده بود.
سکوت رادوین نشون دهنده این بود که
بازم چیزی هست و من ازش خبر ندارم!
-رادوین چیز دیگهای هم هست که بخوای بگی؟
رادوین کلافه سرتکون داد:
-اره هست . چیزی که به تو بستگی داره.
ترسیده پرسیدم: چیشده؟ چی به من ربط داره؟
-ولی وقتی ازمایش و اینا میدن مشخص میشه
قلبش از یه پیرمرد ۱۲۰ساله هم خسته و
فرسوده تره. برای همین هیجراهی برای
نجاتش نیست. و البته اینم هست که
خودش گفته نمیخواد هیچ درمانی بشه.
وا رفته پرسیدم:
-چی ؟ یعنی چی نمیخواد؟
رادوین ناراحت سرشو پایین انداخت:
-گلسا اگه درمانم بخواد بشه
متاسفانه راه درمان صد در صدی نداره.
همه دکترا قطع امید کردن ازش.
باورمنمیشد.... هیچ دل خوشی ازش نداشتم.
کوچکترین حس خوبی نداشتم نسبت بهش
اما مرگش؟ هیچوقت به مرگش فکر نکرده بودم.
درمانده پرسیدم:
-الان چی میشه رادوین؟ چیکار باید کنه؟
رادوین که مشخص بود تحت تاثیر حال
بد کیان قرار گرفته گفت:
-هیچی گلسا. باید منتظر مرگش باشه.
تو همین چند روزه دکترا میگن رفتنیه.
انگار بیشتر از این نمیکشه قلبش.
با قلب شکسته و حال بد ، بغضی که
چسبیده بود به گلومو قورت دادم.
نفس کشیدن برام سخت و عذاب آور شده بود.
سکوت رادوین نشون دهنده این بود که
بازم چیزی هست و من ازش خبر ندارم!
-رادوین چیز دیگهای هم هست که بخوای بگی؟
رادوین کلافه سرتکون داد:
-اره هست . چیزی که به تو بستگی داره.
ترسیده پرسیدم: چیشده؟ چی به من ربط داره؟