کتاب را باز کردم و سطر به سطر شعر را برایش خواندم. در سکوت و خیره به چایِ تقریبا تیرهای که مینوشید گوش میداد. در نگاه اول هر کس او را میدید گمان میکرد که تمام حواسش جمع من و کلماتی است که از دهان من بیرون میآیند. اما دقیق تر که به چشمان سیاهش خیره میشدی،میدیدی که در این چشم ها هر چیزی است جز من.
نخستین بار نبود که شعر های مورد علاقه ام را برایش میخواندم. کتاب های مورد علاقهام را به او میدادم،گل های مورد علاقهام را برای او میچیدم.
با تمام جزئیاتی که در زندگیام وجود داشت و به چشم میآمد دوست داشتنش را فریاد میزدم.
همه کس در چشم هایِ من شورِ عشقش را دیدند به جز او.
از همان برخورد اول همینطور بود.
من تمام جزئیات مربوط به او را بهانه ای برای ابراز دوست داشتن کرده بودم و او،تمام کلیات زندگیاش را برای دوری از من.
-نگینـ
نخستین بار نبود که شعر های مورد علاقه ام را برایش میخواندم. کتاب های مورد علاقهام را به او میدادم،گل های مورد علاقهام را برای او میچیدم.
با تمام جزئیاتی که در زندگیام وجود داشت و به چشم میآمد دوست داشتنش را فریاد میزدم.
همه کس در چشم هایِ من شورِ عشقش را دیدند به جز او.
از همان برخورد اول همینطور بود.
من تمام جزئیات مربوط به او را بهانه ای برای ابراز دوست داشتن کرده بودم و او،تمام کلیات زندگیاش را برای دوری از من.
-نگینـ