تمام واژەها بە پایان رسیدە بود. من دیگر سخنی نداشتم. بغض تمام حسم بود اما نە بغض از سر غم. من سردرگم بودم. دفتر روبەرویم را نگاە کردم. دە صفحە یک جملە را نوشتە بودم. پر بود از خط و خمِ تنش عصبی مانند یک فرد شیزوفرنی بە دور خود میچرخیدم و ولوم صدایم را بالا پایین میکردم. انگار من هم او بودم هم من بودم. ولوم پایین صدای او بود کە آرامم میکرد و من داد میزدم.
از خواب پریدم. خیس عرق بودم و خس خس میکردم.
چند نفس عمیق کشیدم و اشک روی صورتم را پاک کردم. خوابم یا بیدار؟
از خواب پریدم. خیس عرق بودم و خس خس میکردم.
چند نفس عمیق کشیدم و اشک روی صورتم را پاک کردم. خوابم یا بیدار؟