#هرزه_کوچک_849
خیلی جلوی خودم رو گرفتم تا برنگردم و بهش نگم که من هم دوستش دارم...
خیلی بیشتر از خودش...
و اون شب شاید میشد گفت بهترین خواب عمرم رو تجربه کرده بودم.
اونقدر خوب خوابیده بودم که انگار نوزادی ام که مامانم توی اغوشش دارتم!
**
با صدای نق نق امیرعلی چشم باز کردم.
هنوز خوابم میومد و از همه بهتر اون گرمایی بود که دورم پیچیده شده بود.
به سختی لای پلکمو باز کردم و گفتم:
- جانم مامان... جانم پسرم؟ گشنته
تنها کاری که توی اون لحظه به ذهنم میرسید رو انجام دادم...
تیشرتم رو بالا دادم و سینم رو توی دهن امیرعلی گذاشتم و چشم بستم.
طبق حدسم امیرعلی گرسنه بود و با گرفتن نوک سینم شروع به خوردن کرد.
توی خواب و بیداری بودم برای اینکه یه موقع نکنه لباسم روی دماغ بچه بیفته و راه تنفسش رو ببنده که همون موقع الارم گوشی یاسر بلند شد.
خیلی جلوی خودم رو گرفتم تا برنگردم و بهش نگم که من هم دوستش دارم...
خیلی بیشتر از خودش...
و اون شب شاید میشد گفت بهترین خواب عمرم رو تجربه کرده بودم.
اونقدر خوب خوابیده بودم که انگار نوزادی ام که مامانم توی اغوشش دارتم!
**
با صدای نق نق امیرعلی چشم باز کردم.
هنوز خوابم میومد و از همه بهتر اون گرمایی بود که دورم پیچیده شده بود.
به سختی لای پلکمو باز کردم و گفتم:
- جانم مامان... جانم پسرم؟ گشنته
تنها کاری که توی اون لحظه به ذهنم میرسید رو انجام دادم...
تیشرتم رو بالا دادم و سینم رو توی دهن امیرعلی گذاشتم و چشم بستم.
طبق حدسم امیرعلی گرسنه بود و با گرفتن نوک سینم شروع به خوردن کرد.
توی خواب و بیداری بودم برای اینکه یه موقع نکنه لباسم روی دماغ بچه بیفته و راه تنفسش رو ببنده که همون موقع الارم گوشی یاسر بلند شد.