خداى حاكمان يا خداى محكومان؟
♦️در بى خبرى كامل حوزويان ما كه منظرى درون دينى و فقهى و كلامى به دين دارند؛ معناى دين آشكارا در ٤٠ سال اخير در ايران زير و رو شده است. من اين تغيير عظيم را با تحول از الهيات چپ به الهيات راست صورت بندى مى كنم: خداى ٥٧ ايرانيان خداى محكومان و مغلوبان بود و خداى امروز ايرانيان خداى حاكمان و غالبان. ٥ تحول دينى مهم را بعنوان شواهد اين وارونگى بزرگ نام مى برم:
1️⃣گناه جمعى، بلا، زلزله
تصور كلاسيك ايرانيان حتى از پيش از اسلام چنين بود كه بزرگترين گناه جمعى را كه باعث نزول بلا و بى مهرى خدا و طبيعت به انسان مى شود، "ظلم حاكميت" مى دانستند كه آشكارا گناهى سياسى است. در برهه انقلاب هم چنين بود و انقلابيون (از جمله حضرت امام) با تبيينهاى بسيار نشان مى دادند كه گناه هاى فردى و جزئى افراد نظير دزدى و زنا و فريب كارى ناشى از گناه اصلى يعنى فساد هيئت حاكمه است. امروز اما قضيه كاملا برعكس تحليل مى شود. گناه بزرگ كه به آمدن بلا و مصيبت مى انجامد گناهان شرعى ملت است و در مصائب كلانى چون آلودگى هوا و خشكسالى هم اين مردمند كه با زبانى قدسى يا عرفى مورد نكوهش قرار مى گيرند.
2️⃣قانون
در ادبيات مشروطه تا انقلاب، مفهوم قانون (چه قانون مدنى و چه قانون شرع) بعنوان چارچوب محدود كننده حكومت و اسباب نظارت مردم بر حاكمان استعمال مى شود، اما پس از انقلاب واژه قانون در جهت مهار مردم و تحكيم و تقويت حاكميت به كار مى رود. مثلا با توسل به قانون، غيرعلنى بودن دادگاه ها و ايجاد امتيازات ويژه براى طبقه اليگارشى از يكسو و برخورد با منتقدين و ايجاد حاشيه امن براى حاكمان از سوى ديگر توجيه مى شود.
3️⃣امر به معروف و نهى از منكر
در برهه انقلاب هدف امر به معروف و نهى از منكر حاكميت و فاعل آن مردم شمرده مى شد، اما امروز هدف آن مردم و عامل آن حاكميت شمرده مى شود. حاكميت باز هم به مدد فقه اين مفهوم سياسى مردمى را مصادره كرده است.
4️⃣اولى الامر
در دوره انقلاب نظريه سياسى شيعى همواره در مقابل نظريه سياسى اهل سنت معرفى مى شد كه در آن قيام عليه اولى الامر ممنوع است، اما پس از انقلاب نظريه سياسى رسمى چنان به ديدگاه اهل سنت نزديك شد كه در روز عاشورا در منابر رسمى از فتنه عدالتخواهان سخن به ميان آمد.
5️⃣آزادى يا تقيد
گفتمان انقلاب پايه را بر آزادى قرار مى داد اما آزادىِ بيشتر حاكمان از محكومان را نمى پذيرفت، اما الهيات پس از انقلاب پايه را بر تقيد و كنترل نهاده است اما به واسطه مصالح حكومت تقيد بيشتر مردم از حاكمان را طلب مى كند. مثلا در ادبيات انقلابى گفته مى شود كه خواسته اسلام برآوردن نياز جنسى همه آحاد جامعه است اما اسلام پس از انقلاب محدوديت و نياز حداكثرى جنسى را بر جامعه تحميل مى كند و همزمان شيوه هاى توسعه و اسراف جنسى نظير متعه و چندهمسرى را به روى طبقات حاكمه مى گشايد.
t.me/IslamicLeft