Adawesi


Channel's geo and language: not specified, not specified
Category: not specified


اين كانال متعلق به پادشاه قاصدك‌هاست و كليه‌ى حقوق آن به لشكر قاصدك‌ها، رؤياها، آرزوها و رؤياپردازان سرتاسر دنيا تعلق دارد!

Related channels

Channel's geo and language
not specified, not specified
Category
not specified
Statistics
Posts filter


این‌طوری نیست که اتفاق‌ها کمتر شده باشن، یا اخبار کمتر شده باشن. همین الان دیدم پیام دادید که «پارسا شجاع‌الدین فعلا با قید وثیقه آزاد شد.» فکر کنم شنیده باشید که حکم اعدام حمید قره‌ حسنلو لغو شده. این خبری که بهش ریپلای زدن هست. اینو شنیدید که مردم رفتن استقبال هادی چوپان و تشویقش کردن که «باشرف، باشرف!»

می‌خوام اینو بگم که انقلاب اگر نه با قدرت بیشتری درست مثل جریان زندگی، با همون قدرت سابق جریان داره. عادی‌سازی‌ای رخ نداده، ما یاد گرفتیم «آزادی تمرین روزانه‌ست» و هرروز داریم مبارزه می‌کنیم. دیگه منتظر فراخوان نیست کسی. اعتصاب‌ها گوشه‌ای از این جنگن. پول همین‌طوری داره از بانک و بازار بورس خارج می‌شه. نگران بودیم که روال عادی زندگی بیاد و آتیش انقلاب رو بخوابونه، فکر می‌کنم حالا آتیش انقلابه که داره خونه‌هامون رو، زندگی‌هامون رو گرم می‌کنه.

می‌خوام تو ذهنمون نگه داریم که مرگ همه‌جا یه شکله، حتی برای جمهوری اسلامی: بی‌صدا و ‌ناگهانی میاد. جسمی که تا لحظه‌ای پیش بدون هیچ مشکلی به نظر میومد، در یک لحظه از هم می‌پاشه. :)


Forward from: PS752Justice
گامی بلند در مسیر جنبش #دادخواهی ایران؛ روند قضایی پرونده سرنگونی پرواز #PS752 به دیوان بین‌المللی دادگستری در لاهه آغاز شد. پیوستگی فعالیت انجمن خانواده‌های جان‌باختگان #هواپیمای_اوکراینی، پله‌های رسیدن به این نقطه تاریخی را بنا کرد. پله‌هایی برای رسیدن به حقیقت.
#دیوان_لاهه

🔗 کمپین حقوق بشر در ایران

🆔 @ps752justice


یه اتفاقی افتاد... یه سوءتفاهمی یعنی پیش اومد که زمان خیلی کوتاهی من و "او" فکر کردیم احضار شده دادگاهی چیزی و می‌ره که بگیرنش. خیلی کوتاه بود، می‌خوام بگم یعنی در حد فاصل این که مکالمه‌ای کامل شه. نه حتی اون‌قدری که مغز من بتونه تصمیم بگیره «بلیت بگیرم برگردم ایران یا اگه اینجا باشم بیشتر می‌تونم به دردش بخورم؟» خلاصه... سوءتفاهمه سریع رفع شد. ولی من رو حداقل پرت کرد به ده سال پیش. اوین. فکر این که چه حالی بود؟ صبح شنبه‌ای که فهمید منو گرفتن، با دوستش تو راه باشگاه... و "او" با من فرق داره. مغز من تو این شرایط کامل بخش احساسی‌ش خاموش می‌شه: «چطور نجات پیدا کنیم؟ چطور فرار کنیم؟ چطور بجنگیم؟ چطوری شانسمون بیشتره؟» "او" تو این شرایط یخ می‌زنه. کلّ مغزش خاموش می‌شه؛ احساسش، منطقش. تو ظاهر، من اون ملایم مهربونه‌م و "او" اون کم‌حرف خشنه. تو باطن، مغز پر از ترومای من آماده‌ی واکنش‌های جنگیه و می‌دونه باید از همراهش محافظت کنه. و وقتی از اوین برگشت، دیگه نمی‌تونست ازش محافظت کنه.

همیشه گفتم، دوباره می‌گم. اوین قسمت مزخرفش نیست. دادگاه‌ها قسمت مزخرفشن. به شکل عجیبی، وقتی در اومدم، تازه ناامید شدم. تازه خاموش شدم. می‌تونم این‌طوری توجیهش کنم که شرایط جنگی نبود و من بلد نیستم چطوری با شرایط غیرجنگی که هنوزم تهدیدآمیزه، مواجه شم. از همه‌چی دست شستم. هنوز یادمه توی اتوبوس بودیم، "او"... فکر کنم خم شده بود با خنده داشت با یه نوزادی بازی می‌کرد و من به دوستش نگاه کردم: «من نبودم، مواظبش باش، خب؟» ازش قول گرفتم. یادمه. ناامیدی‌م رو یادمه. فکر این که دیگه من نمی‌تونم. دیگه من نیستم. من تموم شدم. تاریک بودم چون همه می‌دونیم دشمن نور وحشت نیست، خشم نیست، ناامیدیه. و من تموم شده بودم.

این پست رو دارم می‌نویسم چون دوستی ازم خواست برای کسی که تازه آزاد شده بنویسم. که بهش بگم امید هست و همه‌چی تموم نشده. دلم می‌خواد برای جفتشون بنویسم. برای دوستم این رو بنویسم که بهش حق بده. من می‌دونم امید هست. تو می‌دونی. ولی گاهی یه طوری تو تاریکی غرق می‌شی که حتی خاطره‌ی نور هم از یادت می‌ره. مهم نیست چقدر توضیح بدی، چقدر دلیل و منطق بیاری، راهش این نیست. باید صبر کنی. باید بهمون زمان بدید. باید بذارید چشممون به تاریکی عادت کنه و دوباره نور رو ببینیم. لطفاً. می‌دونم سخته. می‌دونم قسمت سخت کار مال شماست. ولی بهمون، به زخمامون وقت بدید که خوب شن. ما زمان نیاز داریم و بدتر از همه این که فکر می‌کنیم زمانی نداریم. تنها راهی که باهاش می‌تونید ثابت کنید در اشتباهیم، صبرتونه.

امّا... برای دوستش. برای همه‌مون. بهت دروغ نمی‌گم که می‌دونم چطوری باید از اون تاریکی در بیای، چون نمی‌دونم. دروغ نمی‌گم که می‌دونم باید چی‌کار کنی که حالت بهتر شه، سعی نمی‌کنم قانعت کنم که امیدی هست. کسی نتونست منو قانع کنه. فکر می‌کنم اون... نور، چیزیه که خودت باید بهش برسی. فقط می‌خواستم این رو برات تعریف کنم که بدونی تنها نیستی. هرچقدرم که تاریک، تنها نیستی. برات تعریف کردم که بگم من دووم آوردم. من زنده موندم. من به جنگیدنم ادامه دادم. من باور کردم و دوباره امیدوار شدم. پس ممکنه. آسون؟ نمی‌دونم. زمانش؟ نمی‌دونم. ولی من اینجام. من از اون تاریکی در اومدم. از اون تاریکی‌ای که هردو می‌دونیم چقدر غلیظه.

فکر می‌کنم این یعنی تو هم، شاید نه امروز، شاید نه فردا، شاید نه تا شیش ماه دیگه، ولی بالاخره، بالاخره برمی‌گردی.


امیدوارم هم پتیشن نجات محمد قبادلو رو امضا کرده باشید، هم وقتی گذاشته باشید برای ایمیل‌ و توییت برای نجات محمد بروغنی و هم سید محمد حسینی رو فراموش نکرده باشید. می‌دونم به‌اندازه‌ی دو نفر دیگه در خطر نیست، خیلی‌ها هستن که همین اندازه یا بیشتر در خطرن. ولی محمد حسینی جز ما کسی رو نداره که براش بجنگه، که یادش بمونه این بچه هم اونجاست. لطفاً ازش حرف بزنید. لطفاً خانواده‌ش باشید.


ساعت هشت صبحه. به محمد مرادی فکر می‌کنم و خوابم نمی‌بره. به محمد قبادلو فکر می‌کنم. به محمد بروغنی و به سید محمد حسینی. به اکبر غفاری. به همه‌ی جان‌های شریف که جنگیدند و هنوز می‌جنگند...

«اوه بئاتریس، یه روز وقتی همه‌چی تموم شد، ما چه‌طوری می‌خوایم در مورد اتفاقایی که برامون افتاده حرف بزنیم؟»


Forward from: What I See
به اون لحظه‌ای فکر کن که بچه‌ات می‌پرسه: این “زن، زندگی، آزادی” چیه اول کتابامون نوشته.
و تو چقدر داستان حیرت‌انگیز داری برای روایتش.

#مهسا_امینی

🔗 نقطه (@_noghteh)


این خاک لعنتی را دوست دارم
که مدام
از زیر پای ما ‌کشیده می‌شود
گور و گهواره‌ام را
قرن‌هاست بر دوش می‌کشم
از مرزی به مرزی دیگر
از اندوهی به اندوهی دیگر.

حسین شکربیگی

#شعربازی‌ها


Forward from: وهمِ سبز
۵ سال پیش چنين روزی، ویدا موحد.
زن، زندگی، آزادی.


Forward from: +۱۵۰۰تصویر
در جایی از فایل صوتی‌ای که ایران‌اینترنشنال راجع به اکانت‌های سایبری‌ منتشر کرده، طرف می‌گه اتهام‌ها و حبس نوشین جعفری از یک اکانت حکومتی شروع شده. این اتفاقیه که داره برای +۱۵۰۰تصویر هم می‌افته. ارتباط با این گروه و اون فرقه و فلان دسته که تو فضای مجازی بهمون می‌چسبونن،..
‏فقط راه رو هموار کرده برای پرونده‌سازی ج.ا و از همین طریق اتهام‌های سنگین و نابود کردن زندگی انسان‌ها بر این اساس. اینو گفتیم که بگیم سایبری‌ها و حکومت رو نمی‌تونیم کاری کنیم ولی اگر حقیقت براتون مهمه…
‏اگر زندگی و جون انسان‌های بی‌گناه براتون مهمه، اگر دشمنتون، دشمنمون جمهوری‌اسلامیه، این اتهام‌های بی‌اساس رو تکرار نکنید. دارید با تکرار صحبت‌های بازجوهای جمهوری‌اسلامی جون مردم رو به خطر می‌ندازید.
‏بارها گفتیم، این‌بار هم می‌گیم، نه برای بازجوهای پست‌فطرتی که جز دروغ چیزی بلد نیستن، می‌گیم برای کسانی که ناآگاهانه دارن تو زمین اونها بازی می‌کنن: ما نه عضو دسته‌ و فرقه‌ای هستیم و نه از دسته و فرقه‌ای پول می‌گیریم.
‏هرچی هست و باقی مونده برامون مردممونه و چیزی جز خواست و نظر اونها اهمیتی نداشته و نداره و همیشه فقط سعی کردیم پابه‌پای مردم قدم برداریم. و شما اگر خون رو کف آسفالت دیده باشید، اگر گرمیش رو روی دستاتون حس کرده باشید، اگر سردی تن بچه‌های نه ساله رو توی بغلتون لمس کرده باشید…
‏اگر از خیابونهای شهرتون تنها تصویر براتون خون روی دیوارهاش باقی مونده باشه، میفهمید ما برای فعالیتهامون احتیاجی به پول و وابستگی به دسته‌ای نداریم. هرچی هست خشمه و انتقام از حکومتی که زندگی رو از یک کشور گرفت. ما رو به جایی وصل نکنید. دارید انسانها رو تو خطر بیشتری قرار می‌دید.
#مهسا_امینی
@t1500tasvir


فرهنگ غربی که نمی‌خوام بگم، فرهنگ پیش‌رو بگم بهتره. فرهنگ پیش‌رویی داریم این سال‌ها و این روزها، که برای هزار جور چیز دستورالعمل داره. از ضمایر هر شخص تا چطور به عقاید هرکس احترام بذاریم و چطور فرضی نداشته باشیم وقتی با بچه‌ها صحبت می‌کنیم (گفته بودم فکر کنم، یه قسمت از آموزش‌های ما اینه که از کلمات پدر مادر والدین استفاده نکنیم چون نمی‌دونیم واقعاً سرپرست بچه کیه و اگه این نقش‌ها نباشن تو زندگی‌ش ممکنه حس بدی بهش دست بده، یا تو مبحث ژنتیک خیلی حواسمون بود نگیم آره مثلاً این از مامانت اومده، یا از بابات اومده و غیره). حواسمون هست چطور سؤال بپرسیم، به‌خصوص تو جایی مثل اینجا که نمی‌تونی تشخیص بدی واقعاً کی کجا دنیا اومده و مهاجرها زیادن و همه‌ی این‌ها. خیلی به همه‌چی فکر کرده. و به ما فکر نکرده.

من نمی‌دونم این روزها چطور از دوستام بپرسم «خوبی». چطور ازشون بپرسم عزیزانشون «خوبن». چون خوب می‌تونه صرفاً خوب باشه، ولی ضمناً می‌تونه «زنده‌ند؟ دستگیر نشدن؟ آزاد شدن؟ تیر نخوردن؟» باشه و هیچ‌جای این فرهنگ ✌🏼پیش‌رو✌🏼 فکری نکرده که چطور این سؤال‌ها رو با ملاحظه بپرسیم. ترومای آدم‌ها رو بهشون یادآوری نکنیم، ولی بهشون بگیم که حواسمون بهشون هست. چطوری بهشون بگیم «تو تنها نیستی»، بدون این که از این تنهایی حرف بزنیم. چطوری با ترومای انسان ایرانی در حکومت آخوندی مواجه شیم.

در نتیجه مکالماتمون می‌شه: خوبی؟ چه‌خبر؟ مواظب خودتون باشید.
و فقط ما می‌دونیم، امیدوارم که بدونیم، که چقدر حرف دیگه پشت ایناست: حواست هست فراخوانه و/یا اعتصابه؟ می‌ری بیرون گوشی‌ت رو نبر. تنها نرو. لباس تیره بپوش. تند بدو. رفتی بیرون سالم برگشتی؟ همه سالم برگشتن؟ خبر این بچه رو دیدی؟ بیا رنجت رو به اشتراک بذار با من، تنهایی درد نکش.

خوبی؟
چه‌خبر؟
مواظب خودتون باشید.


Forward from: Open, Sesame!


سلام!

خب، من تا حالا کانال پابلیک این مدلی نداشته‌م، برای همین دقیقاً نمی‌دونم باید چطوری شروعش کنم. یعنی کلاً آدم‌ها چطوری شروع به حرف زدن با آدمای کاملاً غریبه می‌کنن؟‌ :))

اسمم آرمیناست و به خیال خودم نویسنده‌م. خودم می‌گم سوشالی آوکوردم و اونایی که دوسم دارن، معتقدن چرت نگم. :))‌ ولی خب با جمعیت، غریبه‌ها، حرف زدن و دنیای بیرون خیلی خوب نیستم، که توضیح می‌ده چرا کانال فعلاً راه ارتباطی نداره. الان دارم شجاعتمو جمع می‌کنم که بذارم آدمای زیادی منو بخونن و نترسم از قضاوت شدن. چون بهم گفتن که بلند کردن صدا ترس داره، قضاوت شدن ترس داره، و من کسی نیستم که جلوی ترسام کم بیارم. یا حداقل دلم می‌خواد کسی نباشم که جلوی ترسام کم میارم.

این که اینجا چی می‌خوام بنویسم رو، هنوز مطمئن نیستم. فکر می‌کنم می‌خوام صدامو بلند کنم و از چیزایی که بهشون باور دارم، دفاع کنم. فکر می‌کنم می‌خوام اگر شده در حد یه شمع توی دل تاریکی، نور باشم. اگر امیدی دارم، یا لبخندی، یا کمترین ذره‌ای از قدرت، دلم می‌خواد با دنیای بیرون تقسیمش کنم.

دلم می‌خواد آدم بهتری باشم. آدم محکم‌تری باشم.

و آخرشم، قبل از این که بپرسید، اسم کانال از یکی از زبون‌های مجموعه‌ی جهان گریشای لی باردوگو قرض گرفته شده. آداوسی به زبان زمنی می‌شه We Fight.

و قراره که بجنگیم و سنگرهای رٶیا رو نگه داریم!


Let there be light.

13 last posts shown.

149

subscribers
Channel statistics