🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
وای بچه ها این رمان عالیه🥺
پیشنهاد نویسنده😜
دختره از مردا میترسه و فوبیا داره ولی ببینید اهورا جذابمون چطوری ترسشو میریزه!😝
👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼
دستشو زیرِ چونم گذاشت و به بالا هدایت کرد..
_پروا..به من نگاه کن!
چشم میدزدیدم و اشکهام بی مهابا میریخت..
خواستم برم که اجازه نداد و بدنشو مماس بدنِ یخ زدم کرد!
از نگاه کردن بهش طفره میرفتم و پشت بهش برگشتم..جلو تر اومد و از پشت بهم چسبید..
موهای بلند و پریشونم رو کنار زد و ریخت یه سمت از گردنم..
سرشو آورد نزدیک تر..چونشو تکیه زد به سرشونم ..
با دستهاش دو طرفِ پهلومو نگه داشت و نوازش وار روی شکمم به حرکت در میاورد! .. آروم کنار گوشم پچ زد:
_کمکت میکنم! کاری میکنم بدترین خاطره ی عمرت جاشو بده به بهترین و لذت بخش ترین خاطره.
با هر نفسی که کنار گردنم رها میکرد گر میگرفتم و چیزی تا از حال رفتنم باقی نمونده بود..
از اون بدتر حرکت دستهاش روی شکمم بود..
با لحن خمار و شهوت انگیزی تک خندی کرد و ادامه داد:
_میخوام تا صبح یه لقمه ی چپت کنم! میخوام تا صبح تمومت و مالِ خودم کنم! میدونی چقدر رو داشته هام حساسم..توهم شدی جزوی از داراییم...تمامِ وجودت مالِ منه!
نفسِ حبس شدمو رها کردم و هیچ تلاشی برای پس زدنش نکردم..من باید به این ترس و فوبیای لعنتی از جنس مخالف غلبه میکردم..
با بوسه های حرفه ایش چشمام و میبستم و اجازه میدادم تا منو از این خلسه بیرون بکشه!
برمگردوند و نگاهِ خمارش بین چشمهام چپ و راست شد آروم پچ زد:
_ادامه بدم؟ اگه اذیت میشی که..
سرمو به تایید بالا پایین کردم و اهورا به خودش جرعت بیشتری داد و با یک حرکت
سرشو برد زیر گلوم و.....
#رمان_عاشقانه
#متفاوت
#احساسی .
به قلم قوی: S.s
https://t.me/joinchat/AAAAAEkEGYGhCA_1ikwxxA https://t.me/joinchat/AAAAAEkEGYGhCA_1ikwxxA