همیشه وقتی میفهمم یه کاری رو نباید انجام بدم که تا وسطاش رفتم
مثلا همیشه اون کوچه هایی که بن بسته رو تا قبل این که بفهمم نباید واردشون بشم تا وسطاش میرم
یا همیشه قبل اینکه بدونم نباید دوستش داشته باشم ...
تا جایی میرم که دیگه راه برگشتی ندارم
چرا هیچوقت نمیفهمم کی دیگه نباید ادامه بدم ؟
مثلا همیشه اون کوچه هایی که بن بسته رو تا قبل این که بفهمم نباید واردشون بشم تا وسطاش میرم
یا همیشه قبل اینکه بدونم نباید دوستش داشته باشم ...
تا جایی میرم که دیگه راه برگشتی ندارم
چرا هیچوقت نمیفهمم کی دیگه نباید ادامه بدم ؟