معبد دزیبیلچالتون
تقریباً دو دقیقه پیش از طلوع خورشید، اتفاقی رخ داد که هرگز فراموشش نخواهم کرد.
یک زوج سالخورده ی مکزیکی که پیشتر آنها را دیده بودم، به من نزدیک شدند و گفتند: «درونوالو، این تو هستی؟» من برگشتم تا با آنها صحبت کنم، با اینکه می دانستم تنها چند ثانیه تا طلوع خورشید فرصت دارم.
خانم سالخوره، یعنی «ماریا»، تکه پارچه ی سفیدی را که دور یک شی ء تقریباً بزرگ پیچیده بود در دست داشت. او پارچه را باز کرد تا به من نشان دهد چه چیزی درون آن است. در میان پارچه، بین دو دستان آن خانم، جمجمه ی بلورین فوق العاده زیبا، روشن و شفاف مایاها قرار داشت. او به من نگاه کرد و گفت: «لطفاً، این را نزدیک قلبت نگه دار».
جمجمه ی بلورین را روی قلبم قرار دادم و رویم را به طرف دزیبیلچالتون برگرداندم، درست در آن هنگام اولین باریکه ی نقره فام نور خورشید در پنجره ی معبد ظاهر شد. در عرض چند ثانیه خورشید بطور کامل وارد پنجره ی دزیبیلچالتون شد و نخستین پرتوهای نور به محدوده ای که من بودم رسید.
دچار مکاشفه ای شدم . من دو روح مایایی را درون همین جمجمه ی بلورین که نزدیک قلبم نگه داشته بودم، دیدم. آنها زوج بودند، بسیار زنده بودند و در پیوند جنسی با هم قرار داشتند، یعنی با عشقی جاودانه نسبت به یکدیگر، رو به هم داشتند.
همان لحظه در یک آن دریافتم که مایاها با این جمجمه های بلورین چه می کنند.
برخی از مایاها، معمولاً از بدو تولد، به عنوان بخشی از مراسم جمجمه ی بلورین انتخاب شده اند. این افراد که هر یک انتخاب شده اند تا در یک دوره از سیزده دوره ی مختلف، از ابتدا تا انتهای فرهنگ خود، بطور کامل ماهیت فرهنگ مایاها را به تصویر بکشند، برای این منظور مادام العمر آموزش دیده اند. آنها در لحظه ی مناسب زندگی خود، در مراسمی آیینی یک روانگردان طبیعی خاص می بلعند و بر اساس آموزشی که دیده اند، آگاهانه می میمرند، یعنی در حالی که کالبد خود را ترک می کنند آگاه می مانند و روح خود را وادار می کنند که وارد جمجمه ی بلورین شود. آنگاه جمجمه خانه ی آنها می شود، یعنی تبدیل به کالبد آنها برای صدها یا حتی هزاران سال می شود.
آنها در جمجمه ی بلورین زندگی می کردند و دانش، خاطرات و حکمت مردمان باستانی مایا را پاسداری و محافظت می کردند .
هنگامی که غرق در این ادراک بودم، مادر بزرگ پیری را دیدم که بی سر و صدا در پس زمینه ی داخل جمجمه ی بلورین نشسته بود. می دانستم که او کسی است که این پیوند جاودانه را با آن دو معشوق ترتیب داده بود. می دانستم که او تمام کارهایی را که این جمجمه ی بلورین برای مردمانش انجام می داد، برنامه ریزی کرده بود، همین مادر بزرگ های باستانی بودند که این روش انتقال اطلاعات را طی هزاره ها ابداع کرده بودند و اینکه آنها هنوز هم از جمجمه ها محافظت می کردند.
مارنورانی
ملیشیزدک
ترجمه : محمد حسین لشکری
https://t.me/AncientGnosticism
تقریباً دو دقیقه پیش از طلوع خورشید، اتفاقی رخ داد که هرگز فراموشش نخواهم کرد.
یک زوج سالخورده ی مکزیکی که پیشتر آنها را دیده بودم، به من نزدیک شدند و گفتند: «درونوالو، این تو هستی؟» من برگشتم تا با آنها صحبت کنم، با اینکه می دانستم تنها چند ثانیه تا طلوع خورشید فرصت دارم.
خانم سالخوره، یعنی «ماریا»، تکه پارچه ی سفیدی را که دور یک شی ء تقریباً بزرگ پیچیده بود در دست داشت. او پارچه را باز کرد تا به من نشان دهد چه چیزی درون آن است. در میان پارچه، بین دو دستان آن خانم، جمجمه ی بلورین فوق العاده زیبا، روشن و شفاف مایاها قرار داشت. او به من نگاه کرد و گفت: «لطفاً، این را نزدیک قلبت نگه دار».
جمجمه ی بلورین را روی قلبم قرار دادم و رویم را به طرف دزیبیلچالتون برگرداندم، درست در آن هنگام اولین باریکه ی نقره فام نور خورشید در پنجره ی معبد ظاهر شد. در عرض چند ثانیه خورشید بطور کامل وارد پنجره ی دزیبیلچالتون شد و نخستین پرتوهای نور به محدوده ای که من بودم رسید.
دچار مکاشفه ای شدم . من دو روح مایایی را درون همین جمجمه ی بلورین که نزدیک قلبم نگه داشته بودم، دیدم. آنها زوج بودند، بسیار زنده بودند و در پیوند جنسی با هم قرار داشتند، یعنی با عشقی جاودانه نسبت به یکدیگر، رو به هم داشتند.
همان لحظه در یک آن دریافتم که مایاها با این جمجمه های بلورین چه می کنند.
برخی از مایاها، معمولاً از بدو تولد، به عنوان بخشی از مراسم جمجمه ی بلورین انتخاب شده اند. این افراد که هر یک انتخاب شده اند تا در یک دوره از سیزده دوره ی مختلف، از ابتدا تا انتهای فرهنگ خود، بطور کامل ماهیت فرهنگ مایاها را به تصویر بکشند، برای این منظور مادام العمر آموزش دیده اند. آنها در لحظه ی مناسب زندگی خود، در مراسمی آیینی یک روانگردان طبیعی خاص می بلعند و بر اساس آموزشی که دیده اند، آگاهانه می میمرند، یعنی در حالی که کالبد خود را ترک می کنند آگاه می مانند و روح خود را وادار می کنند که وارد جمجمه ی بلورین شود. آنگاه جمجمه خانه ی آنها می شود، یعنی تبدیل به کالبد آنها برای صدها یا حتی هزاران سال می شود.
آنها در جمجمه ی بلورین زندگی می کردند و دانش، خاطرات و حکمت مردمان باستانی مایا را پاسداری و محافظت می کردند .
هنگامی که غرق در این ادراک بودم، مادر بزرگ پیری را دیدم که بی سر و صدا در پس زمینه ی داخل جمجمه ی بلورین نشسته بود. می دانستم که او کسی است که این پیوند جاودانه را با آن دو معشوق ترتیب داده بود. می دانستم که او تمام کارهایی را که این جمجمه ی بلورین برای مردمانش انجام می داد، برنامه ریزی کرده بود، همین مادر بزرگ های باستانی بودند که این روش انتقال اطلاعات را طی هزاره ها ابداع کرده بودند و اینکه آنها هنوز هم از جمجمه ها محافظت می کردند.
مارنورانی
ملیشیزدک
ترجمه : محمد حسین لشکری
https://t.me/AncientGnosticism